دل نوشت
من و مترسک دردمون یکی بود هر دو می دیدیم هر دو می شنیدیم و چیزی نمی گفتیم هر دو بازیچه دسته مردم می شدیم و چیزی نمی گفتیم هر دو از کلاغ هایی که به بهانه ای دورمون بودن تنفر داشتیم حرف میزدیم حرفی از جنس سکوت کلاغ ها هم با ما حرف میزدند میومدن ، نوک میزدند و میرفتند هنوزم روحم از نوک هایشان در عذاب است من و مترسک دردمون یکی بود حرفمون یکی بود هر دو ...
ویرایششده June 21st, 2013 در 03:55 توسط N sadra
سخت بود نفس کشیدن برات ، نفس کشیدن تو فضایی که نجِس بود ، صورت مرد داشت و بوي نامردی میداد ، گفتم بهت مبادا تو این هوای نجس نفس بکشی، گفتم مبادا به مَردی اطمینان کنی ، می ترسیدم به تو نامه بنویسم پستچی مَرده و چشمای هیزی داره، میترسیدم نگات کنم که مبادا هوس شه نگاهم ، میترسیدم جلو بيام و فکر بقیه مردا رو داشته باشی به من ، زمین جای قشنگی نیست ، من مَردم و میدونم مَرد بودن رو، شاید گُل توي دستاش براي تو باشه ولی سودای گُل دیگه ای در دل داره ... ...
: سیلام بر برو بچ گل گلاب ، عرق بیدمشک من و فردا به زور دارن میبرن رامسر پیش یه آدم ثروتمند :دی (تا حالا آدم ثروتمند ندیدم ، نمیدونم چه شکلیه:دی ، میگن یه پسر داره خوش تیپ یه دختر خوشگل ) میگن خیلی پولداره و فیلان فیلان ...
عشق دو طرفه برام معنی قشنگی میداد، معنی و تصور پاکی میداد ، تصور آدم تو کودکی از عشق قشنگتر بود شاید چون کوچیک بودیم ، غافل از اینکه تصور عشق دوطرفه، توهمی کودکانه ای بیش نبود ، توهمی به تلخی همه لحظات تکراری چیزی به نام زندگی... زندگی ای که من همیشه فقط بازیچش بودم...فقط بازیچه روزای تلخش ، این احساسم بود که بازیچه شد این زندگیم بود که بازیچه شد و تموم شد..
ویرایششده April 14th, 2012 در 01:16 توسط N sadra
خیلی وقت ها شده آدم میخواد حرفی بزنه ، چیزی بنویسه ولی نمیتونه ، مثله موقعی که بغضت گرفته و نمیتونی گریه کنی ... ولی اینبار بد جوری بغضم گرفته ، برای تو مینویسم ،از آن لحظاتی که به تو مینگرم ، به تو فکر میکنم، آن لحظه با خودم جنگ میکنم که این انتظار کی تموم میشه ، اما حیف بابت آنچه تو با چشمان بسته می بینی به این زیبایی ها میخندی ... شاید این یه ترسه که حس تو رو تو خودم نگه داشتم تا به مرز خفگی برسم ،البته شاید این حس واسه قشنگتر شدن جا داشته باشه شاید ... ...
ویرایششده June 4th, 2012 در 15:12 توسط N sadra
مدتهاست میخوام بنویسم ،میخوام مثل خیلی ها که گاهی تمام کردن سطر آخر نوشته اشان روزشان را با پایان میرساند بنویسم.... خسته شدم خسته شدم از این دست روی دست گذاشتن ها و تنبلی کردن ها امروز این تلسم و شکستم . رابطه آدم با کاغذ و قلم 3 صورت است گاهی قلم باید کاغذ و بزنه ،گاهی ...
ویرایششده July 31st, 2011 در 16:32 توسط N sadra
نام کاربری
رمز عبور