دزد گوشی!!
توسط
در تاریخ October 23rd, 2010 در ساعت 21:25 (999 نمایش)
تقریبا این یکی از اتفاقات شومه زندگیمه! که هیچ وقت فراموش نمی کنم!!
دو روز پیش دم بیمارستان برزویه جلو میوه فروشی گوشیمو زدن!
یعنی مامانم گفت دلش میوه می خواد!رفتم میوه فروشی اومدم موز بردارم گوشیمو گذاشتم کنار همون میز! یه پسر جوان فوق العاده نامرتب مثله عمله ها بود!! گوشیمو زد!!
من نه به آگاهی رفتم نه مخابرات!آخه پنج شنبه بود همه جا هم تعطیل بود! کمی پرس و جو کردم! تا اینکه ستایش دیروز بعد از ظهر بهم گفت خطت روشنه و دسته یه آقاست!
آخه من سه تا سیم کارتمو توی گوشیم داشتم! عادتمه سیم کارتامو میذارم پشت دره گوشیم! تا هر وقت خواستم سیممو عوض کنم!
خلاصه خالم و یه سری از دوستامون! که نگران عکسای بنده بودن! پیگیر شدن! و جای من خالم باهاش صحبت کرده بود و قرار گذاشت که امروز ببینیمش! یعنی یارو اونقدر احمق بود که فکر می کرد باهاش دوست میشم!
ساعت 4 گفت بیایم باغ ملی!
منم بی خبر نگو این دوستمون که توی اطلاعات بود با آگاهی هماهنگ کرده بوده! و کلی آدم اونجا ما رو تحت نظر داشتن! درست مثل فیلم های پلیسی!
بعد دو ساعت الافی .. اگرچه من یارو رو زود شناختم! بس زنگ می زد! تابلو بود! همشم دور و برمون می پلکید!
و یه اکیپ همراهش بودن شاید راحت 12-13 نفر می شدن!!
گفت بریم جلو دستشویی پارک! حالا اونجا پرنده پر نمیزد خلوت و تاریک! و ما هم اونقدر حالیمون می شد! که نباید اونجا بریم!
هر کی از کنارمون رد می شد .. یواش می گفت برگردین سر جاتون!! ما تازه اونجا فهمیدیم دور و برمون پر مامور آگاهیه!!
از اونورم همه داد می زدن! دستشویی از اونوره! یعنی کاملا نقشه کشیده بودن! (اکیپ آقا دزده!!)
ما هم نرفتیم یارو دیگه طاقت نیاورد اومد جلو یه سیم کارت ایرانسل داد دستمو گفت مهسا خانم!!؟؟ (( من الکی گفته بودم اسمم مهساست!)) گفتم بله شما رامین هستین همونی که گوشیم دستشه! گفت نه !! من همین سیم کارت و دیروز خریدم!
ما اونقدر بحث کردیم که قرار شد اون ببره ما رو و آدرسی رو بده که سیمو ازش گرفته!! (حالا خدا می دونه .. واقعیت چی بوده! آخه بعدا معلوم شد افغانیi و محله افغانیا هستن!.. اونجا که نمیشه کسی بره.. پدرشو در میارن!) خلاصه تا سوار ماشین شد.. دو تا مامور اومدن توی ماشین! و گفتن حرکت کن خانم حرکت کن بریم آگاهی!
می ترسیدن که دوستاشون بیان! یعنی درگیری پیش بیاد!
من و خاله و مامانم بودیم.. راه افتادیم اینا هم می زدن این یارو رو! پسره(رامین) با ماموره جلو و یه مامور پشت با من و خالم!!
ما که کلی متعجب بودیم منم که یکسره جیغ میزدم که چرا میزنین! اینقدر مشت زد تو شکم این پسره که بنده خدا ضعف کرده بود!
این پسره هم گریه می کرد مدام می گفت تو رو خدا مادر پیر دارم من کارگرم دزد نیستم .. مهسا خانم قرارمون این نبود!! اینقدر التماس کرد که دلم خون شد!
رسیدیم آگاهی اینو از توی ماشین سه-چهار نفری از موهاش می کشیدن و می بردن.. من چشام گرد شده بود هی می گفتم وحشین چقدر!! بعد یارو اومد گفت فقط مال باخته بیاد توی آگاهی! منم گفتم نمی خوام اصلا .. نمی یام! گوشیمو نمی خوام! چرا میزنین! یارو هم عصبانی گفت مگه ما مسخرتیم خانم! می زنیم خوبم می زنیم حق ایناست شما که نمی شناسین این جماعت و..
یارو هم همش التماس می کرد به سمت من!! که نذار منو بزنن!
خلاصه یه دو ساعت من گفتم و اینا هم ریز ریز توی آگاهی شنیدن و نوشتن! تمامه اتفاقات رو.... و بعد یارو رو کلی روی همون ایوان زدن و انداختن توی بازداشتگاه.. فهمیدیم یارو خودش دزد بوده یه اکیپ بودن.. تازه یارو افغانی است! اسمشم جبار.. !!((کجای جبار شبیه رامینه؟؟!!))
فردا هم گفت ساعت 8:30 بریم کلانتری 11! برای پس گرفتنه گوشی تمومه مدت مامور آگاهی داشت می گفت که رضایت نده!!
منم تمام مدت گفتم آقا من رضایت میدم!(آخه بد میزدن اصلا انگار دل نداشتن این همه التماسش و نمی دیدن!!)
آخرشم ماموره گفت ترکی حالیت میشه خانم به ترکی بگم رضایت نباید بدی! وگرنه ما نمی فهمیم چه کارای دیگه هم کردن!!!))
خلاصه من این حرفا حالیم نیست.. فردا تا گوشیمو گرفتم می خوام رضایت بدم! خیلی گریه می کرد پسره... اونم غریب! خودشم افغانی .. رضایت ندم پدرشو در میارن!
یادم از موقع پارک میاد که کلی لباس شخصی با ما بودن! خندم می گیره! عینه فیلماست!!...
اما چقدر جدی بودن!! خیلی وحشت کردم!
راستی ستایش تو هم جهانی شدی!
اسمتو نوشتن .. گفتن کدوم دوستت و چه زمانی! منم دیگه گفتم دیروز و ستایش اونا هم نوشتن و ثبت کردن!0 پسندیدن