مطلبی کوتاه اما خواندنی در مورد سقراط(یک فیلسوف بزرگ)
توسط
در تاریخ July 22nd, 2009 در ساعت 18:50 (1569 نمایش)
در پشت روش سقراط فلسفهای بود پر از گریز و طفره و تجاهل، مقدماتی و بی نظم، اما چنان واقعی که فیلسوف عملا برای آن از جان خود گذشت. در نظر اول، چنین به نظر میرسد که سقراط فلسفه ای ندارد; سبب اصلی این امر آن است که وی نظریه نسبی بودن معرفت را از پروتاگوراس پذیرفته بود، در هیچ مورد جزما و قطعا حکمی نمیکرد، و تنها چیزی که بر آن یقین داشت جهل خودش بود.
وی، گرچه به بیدینی محکوم شد، دست کم خدایان را با زبان ستایش میکرد، در مراسم مذهبی شهر شرکت میجست، و هرگز کسی از او سخن کفرآمیز نشنید. سقراط میگفت که در همه تصمیمات منفی مهم خویش از هاتفی درونی و قلبی، که یکی از آیات آسمانی است، تبعیت میکند. شاید این سخن نیز یکی از تجاهلات و طنزهای سقراطی باشد; و اگر چنین بوده، سقراط در حفظ و تثبیت آن توفیق کامل یافته است.
این، یکی از موارد بسیاری است که وی به غیبگویی کاهنان و عالم رویا تشبث جسته و آن را الهام و پیام خدایی دانسته است. او میگفت که نظم و نسق جهان، و طرح و نقشه آن، واضحتر از آن است که بتوان عالم وجود را ساخته تصادف و معلول علتی غیرعاقل دانست. سقراط درباره حیات ابدی سخن قاطع نمیگوید; در رساله فیدون سخت بدان اعتقاد میورزد، ولی در دفاعیه خویش چنین بیان میدارد: ((اگر قرار بر آن باشد که من خود را فرزانهتر از دیگران بدانم، تنها از آن روست که هرگز گمان نداشتهام که از جهان آخرت باخبرم و میدانم که از آن هیچ خبر ندارم.)) در رساله کراتولوس نیز، بر همین وجه، درباره وجود خدایان اظهار بیخبری میکند و میگوید: ((از خدایان ما هیچ نمیدانیم.)) وی به پیروان خویش همواره اندرز میداد که در این گونه مسائل بحث نکنند و، چون کنفوسیوس، از آنان میپرسید که آیا امور بشری را چنانکه باید دریافتهاید که اکنون به حل مشکلات آسمانی پرداختهاید سقراط بر آن بود که برترین کاری که در این جهان از ما ساخته است آن است که به جهل خویش اعتراف کنیم و تابع غیبگوی دلفی شویم; در پاسخ کسانی که از وی میپرسند خدایان را چگونه عبادت کنیم، میگوید: ((بدان طریق که قانون کشورتان حکم میکند.)) سقراط در مورد علوم طبیعی شکاکتر از این بود، و میگفت که تحصیل این علوم باید تنها تا حدی باشد که ما را در زندگانی رهبری کند. بیش از آن حد، مایه پریشانی فکر و گمراهی عقل خواهد بود; هر رازی که گشوده گشت، رازی ژرفتر پدید میآرد. سقراط، هنگامی که جوان بود، نزد آرخلائوس به تحصیل علوم طبیعی پرداخت. و چون مردی کامل شد، آن را به عنوان اسطورهای کم و بیش قابل تحسین ترک گفت.
از حقایق و اصول روی برتافت و به ارزشها و غایتها توجه نمود. گزنوفون گوید: ((سقراط همیشه از امور بشری بحث میکرد.)) سوفسطاییان نیز از علوم طبیعی به سوی امور انسانی ((روی کردند)) و به تحقیق در احساس و ادراک معرفت پرداختند، اما سقراط بیشتر در این مسائل فرو رفت و اخلاق و مقاصد انسان را مورد مطالعه قرار داد. ((ای ائوتودموس، آیا هرگز به معبد دلفی رفتهای)) ((آری، دوبار.)) - ((و آیا دیدهای که بر دیوار آن نوشته شده است خود را بشناس)) - ((آری، دیدهام.)) ((و آیا در آن تامل کرده، و کوشیدهای که خود را بیازمایی و بر چگونگی اخلاق و خصایل خویش آگاه شوی)) از این روی، فلسفه در نظر سقراط نه خداشناسی بود، نه ماورا الطبیعه، و نه تحقیق در طبیعت. او فقط علم اخلاق و سیاست را فلسفه میدانست، و منطق را نیز مقدمه و وسیله آن میشمرد. سقراط در اواخر عصر سوفسطاییان به وجود آمده بود، و دریافته بود که این گروه وضعی بس خطیر در تاریخ فرهنگ جهان پدید آوردهاند، زیرا اساس ماورای طبیعی اخلاقیات را سست و متزلزل ساختهاند. سقراط، به عوض آنکه بیمناکانه به سوی عقاید باستانی موجود روی کند، گامی به پیش گذارد و عمیقترین مسئلهای را که در علم اخلاق مطرح میشود به میان نهاد: آیا میتوان علم اخلاق را براساس طبیعت مبتنی دانست و اگر به ماوراالطبیعه اعتقادی نباشد، آیا اخلاق وجود تواند داشت آیا فلسفه، که با آزادی فکری که آورده است تمدن بشری را به زوال تهدید میکند، خواهد توانست با وضع قوانین اخلاقی موثر و غیر مذهبی بشریت را از نابودی نجات بخشد سقراط در رساله ائوتوفرون میگوید: ((خوبی نه از آن روی خوب است که خدایان آن را پسندیدهاند، بلکه چون خود خوب بوده، خدایان را خوش آمده است.)) این سخن، فلسفه را به انقلاب برمیانگیزد. مفهوم خوبی برای او از خداشناسی سخت جداست، و به حدی زمینی است که با سودمند بودن یکی است. سقراط خوبی را امری کلی و مجرد نمیداند، بلکه برای آن مقاصدی خاص و عملی در نظر دارد و معتقد است که خوب آن است که برای ((امر خاصی خوب باشد.)) در نظر او، خوبی و زیبایی دو صورتند از سودمند بودن و فایده انسانی داشتن; حتی یک سبد سرگین، اگر چنانکه باید با مقصود متناسب باشد، زیبا خواهد بود. از این روی (به عقیده سقراط) هیچ چیز چون دانش و معرفت سودمند نیست. دانش عالیترین فضیلت است، و جهل رذیلت محض گرچه در اینجا ((فضیلت)) به معنی برتری و علو است، نه پاکی و تقوا. بدون دانش شایسته، عمل درست میسر نیست; و با دانش کامل، مردم جز کار درست هیچ نتوانند کرد. کسی به کاری که بداند خطاست دست نخواهد زد یعنی کار خطا با عقل سازگار نیست و زیانش به خطاکار میرسد. عالیترین خیر، سعادت است; و بهترین وسیله درک سعادت، دانش وذکات.
سقراط میگوید: اگر دانش و معرفت برترین فضیلت باشد، ناچار آریستوکراسی (حکومت اشراف) بهترین نوع حکومت خواهد بود، و دموکراسی هیچ معنایی نخواهد داشت. گزنوفون از قول سقراط میگوید: ((برگزیدن حکام به حکم قرعه کاری است بس سخیف و نامعقول. چه حتی تصور آن را هم نمیتوان کرد که سکاندار، بنا، نی نواز، و یا پیشهور دیگری را با قرعه معین کنند; حال آنکه ناشایستگی این گونه کسان بسیار کمزیانتر است از بیکفایتی آنانی که حکومت و دستگاه اداره کشور را مختل میسازند. سقراط ستیزه جویی مردم آتن را مذمت میکند، بر حسد پرهیاهویی که به یکدیگر میورزند عیب میگیرد، و خصومت احزاب و منازعات کینه توزانه آنها را قبیح میشمرد. وی میگوید: ((بیم آن دارم از این جهات بلیهای بر کشور وارد شود که از حدود توانایی و طاقتش افزون باشد.)) سقراط نجات آتن را تنها در آن میدانست که دانش و کفایت بر آن حکومت کند. و راه وصول به این مقصود قرعه کشی نمیتوانست بود، زیرا صلاحیت و شایستگی سکانداران، نوازندگان، پزشکان، و درودگران نیز بدین طریق معین نمیگردید. همچنین زور و ثروت نیز نباید کسی را به مقام و منصبی برساند.
در نظر او، سلطنت استبدادی و حکومت توانگران نیز چون دموکراسی مذموم است; و تنها نظام پسندیده و معقول، نظام آریستوکراسی است که در آن مقامات و مناصب دولتی تنها به کسانی میرسد که شایستگی فکری و عقلی دارند و در این کار تعلیم و ورزیدگی یافتهاند. سقراط، علی رغم انتقاداتی که بر دموکراسی آتن وارد میساخت، به منافع و مزایای آن معترف بود، و آزادی و فرصتهایی را که در آن نصیبش شده بود قدر میشناخت. وی به برخی از پیروان خود که میخواستند ((بازگشت به طبیعت)) را تبلیغ کنند میخندید; و نسبت به آنتیستنس و کلبیون همان وضعی را به خود گرفت که ولتر در مقابل روسو داشت یعنی میگفت که تمدن، با همه عیبهایش، ارزش بسیار دارد، و نباید آن را ترک گفت و سادگی ابتدایی را برگزید.
با وجود این، اکثریت مردم آتن به سقراط بدگمان بودند. دینداران وی را خطرناکترین سوفسطاییان میشمردند، زیرا از همه جشن و سورهای مذهبی برخوردار میشد، اما دین کهن را منکر بود; میخواست که هر قانونی را بدقت با معیار عقل بسنجد; سرچشمه اخلاقیات را وجدان افراد میدانست، نه خیر و منفعت اجتماع یا اوامر تغییرناپذیر آسمانی; و پایان کار وی به شکاکیتی انجامید که عقل را پریشان میساخت و با هیچ رسم و عادت و عقیدهای سازگاری نداشت. کسانی چون آریستوفان، که ستایشگر روزگاران گذشته بودند، بیدینی مردم، گستاخی جوانان نسبت به پیران، فردیت نامنظمی که حیات آتن را به تباهی میکشید، و انحطاط اخلاقی روشنفکران را حاصل رفتار و سخنان سقراط و پروتاگوراس و اوریپید میدانستند. گرچه سقراط خود به حزب اولیگارشی نپیوست و از تایید آن امتناع ورزید، اغلب دوستان و شاگردانش از رهبران آن حزب بودند. هنگامی که یکی از آنان، به نام کریتیاس، اولیگارشیها را در انقلابی وحشتناک و بیرحمانه رهبری میکرد، دموکراتهایی چون آنوتوس و ملتوس، سقراط را محرک فکری این جنبش ارتجاعی معرفی کردند و بر آن شدند که وی را از آتن اخراج کنند.
دموکراتها در مقصود خویش پیروز شدند، لکن نتوانستند تاثیر عظیم او را از میان ببرند. روش جدلی سقراط، که خود آن را از زنون اخذ کرده بود، پس از وی به افلاطون، و از افلاطون به ارسطو رسید و ارسطو منطق کامل خویش را، که نوزده قرن بدون تغییر بر جای بود، از آن پدید آورد. تاثیر افکار سقراط در علوم طبیعی و تجربی زیانبخش بود، زیرا شاگردانش از تحقیقات طبیعی روی برتافتند، و نظریه وی درباره طرح خارجی و عینی جهان شوق تحلیل علمی در کسی برنمیانگیخت. اصول اخلاقی سقراط، که بر مبانی فردی و ذهنی قرار داشت، شاید در انحلال اخلاقیات مردم آتن بی تاثیر نبود; ولی مقام وجدان را بالاتر از قانون دانستن عقیدهای بود که از اینجا در مذهب مسیح راه یافت. عقاید سقراط از طریق شاگردانش به دوره بعد انتقال یافت و مایه اصلی فلسفههای دو قرن آینده را فراهم آورد. اما نیرومندترین عنصر تاثیرات وی چگونگی اخلاق و رفتار خودش بود. وی در شمار شهدا و قدیسان تاریخ یونان درآمد، و هر نسلی که میخواست نمونه کامل ساده زیستن و دلیرانه اندیشیدن را بیابد به گذشته باز میگشت و کمال مطلوب خویش را در سقراط میدید. گزنوفون میگفت: ((هر زمان که درباره خرد آدمی و شرافت خلق و سرشت وی میاندیشم، میبینم که از یاد بردن سقراط هرگز در حدود توانایی من نیست; و چون او را به یاد میآورم، از ستایش وی خودداری نمیتوانم کرد; و اگر در میان جویندگان فضیلت کسی راهنمایی کاملتر از سقراط یافته باشد، من آن کس را شایسته آن میدانم که سعادتمندترین مردمان خوانده شود.))
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
در پشت روش سقراط فلسفهای بود پر از گریز و طفره و تجاهل، مقدماتی و بی نظم، اما چنان واقعی که فیلسوف عملا برای آن از جان خود گذشت. در نظر اول، چنین به نظر میرسد که سقراط فلسفه ای ندارد; سبب اصلی این امر آن است که وی نظریه نسبی بودن معرفت را از پروتاگوراس پذیرفته بود، در هیچ مورد جزما و قطعا حکمی نمیکرد، و تنها چیزی که بر آن یقین داشت جهل خودش بود.
وی، گرچه به بیدینی محکوم شد، دست کم خدایان را با زبان ستایش میکرد، در مراسم مذهبی شهر شرکت میجست، و هرگز کسی از او سخن کفرآمیز نشنید. سقراط میگفت که در همه تصمیمات منفی مهم خویش از هاتفی درونی و قلبی، که یکی از آیات آسمانی است، تبعیت میکند. شاید این سخن نیز یکی از تجاهلات و طنزهای سقراطی باشد; و اگر چنین بوده، سقراط در حفظ و تثبیت آن توفیق کامل یافته است.
این، یکی از موارد بسیاری است که وی به غیبگویی کاهنان و عالم رویا تشبث جسته و آن را الهام و پیام خدایی دانسته است. او میگفت که نظم و نسق جهان، و طرح و نقشه آن، واضحتر از آن است که بتوان عالم وجود را ساخته تصادف و معلول علتی غیرعاقل دانست. سقراط درباره حیات ابدی سخن قاطع نمیگوید; در رساله فیدون سخت بدان اعتقاد میورزد، ولی در دفاعیه خویش چنین بیان میدارد: ((اگر قرار بر آن باشد که من خود را فرزانهتر از دیگران بدانم، تنها از آن روست که هرگز گمان نداشتهام که از جهان آخرت باخبرم و میدانم که از آن هیچ خبر ندارم.)) در رساله کراتولوس نیز، بر همین وجه، درباره وجود خدایان اظهار بیخبری میکند و میگوید: ((از خدایان ما هیچ نمیدانیم.)) وی به پیروان خویش همواره اندرز میداد که در این گونه مسائل بحث نکنند و، چون کنفوسیوس، از آنان میپرسید که آیا امور بشری را چنانکه باید دریافتهاید که اکنون به حل مشکلات آسمانی پرداختهاید سقراط بر آن بود که برترین کاری که در این جهان از ما ساخته است آن است که به جهل خویش اعتراف کنیم و تابع غیبگوی دلفی شویم; در پاسخ کسانی که از وی میپرسند خدایان را چگونه عبادت کنیم، میگوید: ((بدان طریق که قانون کشورتان حکم میکند.)) سقراط در مورد علوم طبیعی شکاکتر از این بود، و میگفت که تحصیل این علوم باید تنها تا حدی باشد که ما را در زندگانی رهبری کند. بیش از آن حد، مایه پریشانی فکر و گمراهی عقل خواهد بود; هر رازی که گشوده گشت، رازی ژرفتر پدید میآرد. سقراط، هنگامی که جوان بود، نزد آرخلائوس به تحصیل علوم طبیعی پرداخت. و چون مردی کامل شد، آن را به عنوان اسطورهای کم و بیش قابل تحسین ترک گفت.
از حقایق و اصول روی برتافت و به ارزشها و غایتها توجه نمود. گزنوفون گوید: ((سقراط همیشه از امور بشری بحث میکرد.)) سوفسطاییان نیز از علوم طبیعی به سوی امور انسانی ((روی کردند)) و به تحقیق در احساس و ادراک معرفت پرداختند، اما سقراط بیشتر در این مسائل فرو رفت و اخلاق و مقاصد انسان را مورد مطالعه قرار داد. ((ای ائوتودموس، آیا هرگز به معبد دلفی رفتهای)) ((آری، دوبار.)) - ((و آیا دیدهای که بر دیوار آن نوشته شده است خود را بشناس)) - ((آری، دیدهام.)) ((و آیا در آن تامل کرده، و کوشیدهای که خود را بیازمایی و بر چگونگی اخلاق و خصایل خویش آگاه شوی)) از این روی، فلسفه در نظر سقراط نه خداشناسی بود، نه ماورا الطبیعه، و نه تحقیق در طبیعت. او فقط علم اخلاق و سیاست را فلسفه میدانست، و منطق را نیز مقدمه و وسیله آن میشمرد. سقراط در اواخر عصر سوفسطاییان به وجود آمده بود، و دریافته بود که این گروه وضعی بس خطیر در تاریخ فرهنگ جهان پدید آوردهاند، زیرا اساس ماورای طبیعی اخلاقیات را سست و متزلزل ساختهاند. سقراط، به عوض آنکه بیمناکانه به سوی عقاید باستانی موجود روی کند، گامی به پیش گذارد و عمیقترین مسئلهای را که در علم اخلاق مطرح میشود به میان نهاد: آیا میتوان علم اخلاق را براساس طبیعت مبتنی دانست و اگر به ماوراالطبیعه اعتقادی نباشد، آیا اخلاق وجود تواند داشت آیا فلسفه، که با آزادی فکری که آورده است تمدن بشری را به زوال تهدید میکند، خواهد توانست با وضع قوانین اخلاقی موثر و غیر مذهبی بشریت را از نابودی نجات بخشد سقراط در رساله ائوتوفرون میگوید: ((خوبی نه از آن روی خوب است که خدایان آن را پسندیدهاند، بلکه چون خود خوب بوده، خدایان را خوش آمده است.)) این سخن، فلسفه را به انقلاب برمیانگیزد. مفهوم خوبی برای او از خداشناسی سخت جداست، و به حدی زمینی است که با سودمند بودن یکی است. سقراط خوبی را امری کلی و مجرد نمیداند، بلکه برای آن مقاصدی خاص و عملی در نظر دارد و معتقد است که خوب آن است که برای ((امر خاصی خوب باشد.)) در نظر او، خوبی و زیبایی دو صورتند از سودمند بودن و فایده انسانی داشتن; حتی یک سبد سرگین، اگر چنانکه باید با مقصود متناسب باشد، زیبا خواهد بود. از این روی (به عقیده سقراط) هیچ چیز چون دانش و معرفت سودمند نیست. دانش عالیترین فضیلت است، و جهل رذیلت محض گرچه در اینجا ((فضیلت)) به معنی برتری و علو است، نه پاکی و تقوا. بدون دانش شایسته، عمل درست میسر نیست; و با دانش کامل، مردم جز کار درست هیچ نتوانند کرد. کسی به کاری که بداند خطاست دست نخواهد زد یعنی کار خطا با عقل سازگار نیست و زیانش به خطاکار میرسد. عالیترین خیر، سعادت است; و بهترین وسیله درک سعادت، دانش وذکات.
سقراط میگوید: اگر دانش و معرفت برترین فضیلت باشد، ناچار آریستوکراسی (حکومت اشراف) بهترین نوع حکومت خواهد بود، و دموکراسی هیچ معنایی نخواهد داشت. گزنوفون از قول سقراط میگوید: ((برگزیدن حکام به حکم قرعه کاری است بس سخیف و نامعقول. چه حتی تصور آن را هم نمیتوان کرد که سکاندار، بنا، نی نواز، و یا پیشهور دیگری را با قرعه معین کنند; حال آنکه ناشایستگی این گونه کسان بسیار کمزیانتر است از بیکفایتی آنانی که حکومت و دستگاه اداره کشور را مختل میسازند. سقراط ستیزه جویی مردم آتن را مذمت میکند، بر حسد پرهیاهویی که به یکدیگر میورزند عیب میگیرد، و خصومت احزاب و منازعات کینه توزانه آنها را قبیح میشمرد. وی میگوید: ((بیم آن دارم از این جهات بلیهای بر کشور وارد شود که از حدود توانایی و طاقتش افزون باشد.)) سقراط نجات آتن را تنها در آن میدانست که دانش و کفایت بر آن حکومت کند. و راه وصول به این مقصود قرعه کشی نمیتوانست بود، زیرا صلاحیت و شایستگی سکانداران، نوازندگان، پزشکان، و درودگران نیز بدین طریق معین نمیگردید. همچنین زور و ثروت نیز نباید کسی را به مقام و منصبی برساند.
در نظر او، سلطنت استبدادی و حکومت توانگران نیز چون دموکراسی مذموم است; و تنها نظام پسندیده و معقول، نظام آریستوکراسی است که در آن مقامات و مناصب دولتی تنها به کسانی میرسد که شایستگی فکری و عقلی دارند و در این کار تعلیم و ورزیدگی یافتهاند. سقراط، علی رغم انتقاداتی که بر دموکراسی آتن وارد میساخت، به منافع و مزایای آن معترف بود، و آزادی و فرصتهایی را که در آن نصیبش شده بود قدر میشناخت. وی به برخی از پیروان خود که میخواستند ((بازگشت به طبیعت)) را تبلیغ کنند میخندید; و نسبت به آنتیستنس و کلبیون همان وضعی را به خود گرفت که ولتر در مقابل روسو داشت یعنی میگفت که تمدن، با همه عیبهایش، ارزش بسیار دارد، و نباید آن را ترک گفت و سادگی ابتدایی را برگزید.
با وجود این، اکثریت مردم آتن به سقراط بدگمان بودند. دینداران وی را خطرناکترین سوفسطاییان میشمردند، زیرا از همه جشن و سورهای مذهبی برخوردار میشد، اما دین کهن را منکر بود; میخواست که هر قانونی را بدقت با معیار عقل بسنجد; سرچشمه اخلاقیات را وجدان افراد میدانست، نه خیر و منفعت اجتماع یا اوامر تغییرناپذیر آسمانی; و پایان کار وی به شکاکیتی انجامید که عقل را پریشان میساخت و با هیچ رسم و عادت و عقیدهای سازگاری نداشت. کسانی چون آریستوفان، که ستایشگر روزگاران گذشته بودند، بیدینی مردم، گستاخی جوانان نسبت به پیران، فردیت نامنظمی که حیات آتن را به تباهی میکشید، و انحطاط اخلاقی روشنفکران را حاصل رفتار و سخنان سقراط و پروتاگوراس و اوریپید میدانستند. گرچه سقراط خود به حزب اولیگارشی نپیوست و از تایید آن امتناع ورزید، اغلب دوستان و شاگردانش از رهبران آن حزب بودند. هنگامی که یکی از آنان، به نام کریتیاس، اولیگارشیها را در انقلابی وحشتناک و بیرحمانه رهبری میکرد، دموکراتهایی چون آنوتوس و ملتوس، سقراط را محرک فکری این جنبش ارتجاعی معرفی کردند و بر آن شدند که وی را از آتن اخراج کنند.
دموکراتها در مقصود خویش پیروز شدند، لکن نتوانستند تاثیر عظیم او را از میان ببرند. روش جدلی سقراط، که خود آن را از زنون اخذ کرده بود، پس از وی به افلاطون، و از افلاطون به ارسطو رسید و ارسطو منطق کامل خویش را، که نوزده قرن بدون تغییر بر جای بود، از آن پدید آورد. تاثیر افکار سقراط در علوم طبیعی و تجربی زیانبخش بود، زیرا شاگردانش از تحقیقات طبیعی روی برتافتند، و نظریه وی درباره طرح خارجی و عینی جهان شوق تحلیل علمی در کسی برنمیانگیخت. اصول اخلاقی سقراط، که بر مبانی فردی و ذهنی قرار داشت، شاید در انحلال اخلاقیات مردم آتن بی تاثیر نبود; ولی مقام وجدان را بالاتر از قانون دانستن عقیدهای بود که از اینجا در مذهب مسیح راه یافت. عقاید سقراط از طریق شاگردانش به دوره بعد انتقال یافت و مایه اصلی فلسفههای دو قرن آینده را فراهم آورد. اما نیرومندترین عنصر تاثیرات وی چگونگی اخلاق و رفتار خودش بود. وی در شمار شهدا و قدیسان تاریخ یونان درآمد، و هر نسلی که میخواست نمونه کامل ساده زیستن و دلیرانه اندیشیدن را بیابد به گذشته باز میگشت و کمال مطلوب خویش را در سقراط میدید. گزنوفون میگفت: ((هر زمان که درباره خرد آدمی و شرافت خلق و سرشت وی میاندیشم، میبینم که از یاد بردن سقراط هرگز در حدود توانایی من نیست; و چون او را به یاد میآورم، از ستایش وی خودداری نمیتوانم کرد; و اگر در میان جویندگان فضیلت کسی راهنمایی کاملتر از سقراط یافته باشد، من آن کس را شایسته آن میدانم که سعادتمندترین مردمان خوانده شود.))0 پسندیدن