اندر خاطرات مترو
توسط
در تاریخ April 29th, 2013 در ساعت 11:40 (950 نمایش)
سامبولی:دی
اندر احوالات بعضیا که میان تو محیط بلاگ وااااااااانگ وااااااااانگ () میکنن گفتم که بیام و عرض اندامی کرده باشم
آقو ما دیروز تو مترو بودیم یه پیرمردی خسته و کوفته اومد نشست کنار ما (حالا از شانس بد یا خوبش:دی)
بعد از چند لحظه یهو باهم چشم تو چشم شدیم بعد این بنده خدا هم از همون لحظه شرو کرد به گفتن : بسم الله الرحمن الرحیم
تمومم نمیشد فک کنم شدت آسیبِ وارده به سلول های خاکستری ایشون پس از مشاهده بنده منجر به سوختگی تاندون های عصبی و درنتیجه پارگیه کِشِ فک شده بود (یعنی یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید)
هربار که نگاش میکردم این بنده خدا سرعتش بیشتر میشد یعنی سرعت مجاز رو رد کرده بود و هرلحظه امکان داشت توسط پادتن های مبارز جریمه بشه
بعد من باخودم گفتم خدایا مگه جن دیده؟( حالا بماند که چهرهء خیلی معصومی دارم)
بعد یادم اومد که اینجور مواقع میگن : اعوذ به الله من الشیطان رجیم
آقا مارو میگی ترکیده بودیم از خنده که بلاخره تونستیم رو یه نفر تاثیر بذاریم حداقل :دی
هیچی دیگه به خودم خیلی امیدوار شدم تصمیم گرفتم دوره بذارم تو مترو بجای کفی بوگیر عطری و جلد مدارک نگاه نافذ خودم رو بفروشم
نتیجه: وااااااااانگ وااااااااانگ مکن برادر اینجا حیاتِ ما ه///غصه نخور برادر چشمک بزن ستاره
(حمزه خدا بگم چیکارت نکنه)
13 پسندیدن