اندر خاطرات مترو
توسط
در تاریخ July 6th, 2013 در ساعت 20:07 (1239 نمایش)
سلاملیکم
با این قسمت از بلاگها که آشنایی دارید:دی
دیدین بعضیا تو مترو میان مچسبن به میله ها؟ اصن میخوابن روش فک میکنن فقط برا خودشونه
مخصوصا اگه شلوغ باشه و نیاز باشه حتما یه یه جایی پیدا کنی که بگیری نیوفتی!!
امروز یکی از همین مردم آزارا جلوم واستاده بود
منم میخواستم برم سرکار و خوابمم میومد حوصله حول/هول دادن نداشتم
اینم ازون سرتقای کچل بود که تابلوه میره رو اعصاب
موقعیت ما هم اینجوری بود که من سمت راست و پشت آقای سرتق بودم میله سمت چپ منم جوری بود که نمیتونستم بگیرم
و فقط 2راه داشتم یا اینکه میله های بالا رو بگیرم(که بهدلیل کوتاهی پیرهن سخت بودبرام) یا اون دستگیره کذایی رو!!!
یعنی یه چیزی تو مایه های عکس زیر
تصمیم گرفتم که همون دستگیره کذایی رو بگیرم ولی کله آقای سرتق واقعن مزاحم بود
یهو یه فکری به سرم زد!! دیدم من که تا بیام یه حرکته مثبتی انجام بدم رسیدم به دروازه دولت و باید پیاده شم
تصمیم گرفتم روح خودمو شاد کنم تا جسمم:دی
یه نگا به دستگیره کذایی کردم یهنگا به کله آقای سرتق![]()
دستگیره میگفت نه کله میگفت آره
هرچی میگذشت بیشتر عزمم جزم میشد
تا اینکه بی اختیار دستمو به هر زحمتی بود رسوندم به دستگیره(یه برق خاصی تو چشمام بود)
خواستم با چشم بسته این کارو انجام بدم ولی گفتم نه !! مزش به همین مشاهدات عینیه
نفسمو نگه داشتم و دستگیره رو بدرم بالا و ششششششششششششررررررررررررر ررررررررررررق ول کردم تو سر آقای سرتق
ییییییییییییییییییییییییی یییییییییییَک صدایی داد ییییییییییییییییییییییییی یییییییییَک صدایی داد که نگو و نپرس
عمو سرتق کامل چرتش پریده بود منم یه جون تازه گرفتم
تا منو نگاه کرد خودمو زدم به خواب:دی
من هی زیرپوستی میخندیدم و منتظر بودم یا من پیاده شم یا اون
خلاصه اون یه ایستگاه زودتر از منپیاده شد و منم به ایستگاه بعد پیاده شدم و هردو مسیر رشد و تعالی رو طی کردیم تا به مقصد رسیدیم
پ.ن: ایشالا روزی برسه که جمبهء همه بره بالا13 پسندیدن