دختر زشت
توسط
در تاریخ October 25th, 2009 در ساعت 13:54 (488 نمایش)
خدایا بشکن این آینه ها را«دختر زشت»>
>
که من از دیدن آیینه سیرم>
>
مرا روی خوشی از زندگی نیست>
>
ولی از زنده ماندن ناگزیرم>
>
از آن روزی که دانستم سخن گفتن چیست>
>
همه گفتند:این دختر چه زشت است>
>
کدامین مرد او را می پسندد؟>
>
دریغا!دختری بی سرنوشت است>
>
چو در آیینه بینم روی خود را>
>
درآید از درم غم با سپاهی>
>
سیه روزی نصیبم کردی اما>
>
نبخشیدی مرا چشم سیاهی>
>
به هرجا پا نهم از شومی بخت>
>
نگاه دلنوازی سوی من نیست>
>
از این دل ها که بخشیدی به مردم>
>
یکی در حلقه ی گیسوی من نیست>
>
مرا دل هست اما دلبری نیست>
>
تنم دادی ولی جانم ندادی>
>
به من حال پریشان دادی اما>
>
سر زلف پریشانم ندادی>
>
به هر جا ماهرویان رخ نمودند>
>
نبردم توشه ای جز شرمساری>
>
خزیدم در گوشه ای سر در گریبان>
>
به درگاه تو نالیدم به زاری>
>
چو رخ پوشم ز بزم خوب رویان>
>
همه گویند او مردم گریز است>
>
نمی دانند زین درد گران بار>
>
فضای سینه ی من ناله خیز است>
>
به هرجا هم گنانم حلقه بستند>
>
نگینش دختری ناز آفرین بود>
>
ز شرم روی نازیبا در آن جمع>
>
سر من لحظه ها بر آستین بود>
>
چو مادر بیندم در خلوت غم>
>
ز راه مهربانی می نوازد>
>
ولی چشم غم آلودش گواه است>
>
که از اندوه دختر می گدازد>
>
خدایا بشکن این آینه ها را>
>
که من از دیدن آیینه ها سیرم>
>
مرا روی خوشی از زندگی نیست>
>
ولی از زنده ماندن ناگزیرم>
>
* * * * * * *>
>
خداوندا خطا گفتم ببخشای>
>
تو بر من سینه ای بی کینه دادی>
>
مرا همراه رویی نا خوشایند>
>
دلی روشن تر از آیینه دادی>
>
مرا صورت پرستان خوار دارند>
>
ولی سیرت پرستان می ستایند>
>
میان سیرت و صورت خدایا!>
>
دل زیبا به از رخسار زیباست>
>
به پاس سیرت زیبا،کریما!>
>
دلم بر زشتی صورت شکیباست.>
>
شعر از مهدی سهیلی>
>
0 پسندیدن