«دختر زشت» خدایا بشکن این آینه ها را >> که من از دیدن آیینه سیرم>> مرا روی خوشی از زندگی نیست>> ولی از زنده ماندن ناگزیرم>> از آن روزی که دانستم سخن گفتن چیست>> همه گفتند:این دختر چه زشت است>> کدامین مرد او را می پسندد؟>> دریغا!دختری بی سرنوشت است>> چو در آیینه بینم روی خود را>> درآید از درم غم با سپاهی>> سیه روزی نصیبم کردی اما>> نبخشیدی مرا ...
ویرایششده December 12th, 2010 در 20:08 توسط f_star
نام کاربری
رمز عبور