وفا یعنی...
توسط
در تاریخ June 1st, 2013 در ساعت 12:02 (801 نمایش)
در روزی بارانی پیر مردی در راهی به قهوه خانه ای در امد تا باران قطع شود.
بسیار عجله داشت مستخدم خانوم ازش پرسید برای چه پدر جا اینهمه عجله داری؟
گفت به ملاقات همسرم میروم، کار هر روزم همین هست.
مستخدم پرسید مگه کجاست؟
پیر مرد گفت: در مرگز نکهداری و تحت مراقبت!
مستخدم پرسید: چرا اونجاست؟
پیرمرد گفت: سالهاست آلزایمر دارد و چیزی بخاطر نمیاورد!
مستخدم در جواب گفت: اگه الزایمر داره پس چرا هر روز میری به دیدنش؟اون که چیزی بخاطر نمیاره و تو رو نمیشناسه
پیز مرد با قدری تامل گفت:
اگه اون منو بخاطر نمیاره ، من که اونو بخاطر دارم
11 پسندیدن