تخلیه
توسط
در تاریخ July 5th, 2012 در ساعت 02:19 (880 نمایش)
سلام. یه چند روزه احساس وبلاگم میاد ولی سوژه ای برای وبلاگ نوشتن نداریم. سرمون هم یه مقدار شلوغه. بیشتر آخر شبا که همه خوابن ما وقت آزاد داریم( خودم از این جمله م اینطور برداشت کردم که انگار وقتی بقیه بیدارن من باید ماساژشون بدم و این علت شلوغ بودن سرم هست :دی حالا شما برداشت اینطوری نکنید لطفاً :دی)
آها. یه چیز. اون روز با 2 تا از بچه های فامیل رفتیم بیرون. یکیشون خیلی آدم شیطونی هست. 3 تایی داشتیم از خیابون میرفتیم پایین که برسیم به میدون شهر ، آقا دیدیم این فامیل ما که گفتم شیطونه ، سرعتش رو داره زیاد میکنه. ما هم زیاد کردیم. سرعتش بیشتر شد. یه چیزی مثه دویدن ولی به شکل راه رفتن. رفته رفته سرعتمون داشت از ماشینهایی که از کنارمون میگذشتن و مسخرمون میکردن بیشتر میشد! والا! به نفس نفس افتاده بودیم دیگه و موتوریها که رد میشدن صداهای بدی برامون در میاوردن ولی هدف والا ما رو از انصراف از این قضیه منصرف میکرد (نثر مسجع شد)
خلاصه آقا ما سرعتمون یه چیزی در حد بچه پلنگ آسیایی شده بود که یهو یه لحظه برگشتیم دیدیم اون نفر سوممون (که از ما 2 تا کوچیکتر بود) داره مثه فُک ها روی زمین آسفالت سینه خیز میرهتو نگو این کله پا شده و داره روی زمین کشیده میشه :دی حدود 6 دقیقه بدون اینکه دهنمون لحظه ای برای قورت دادن بزاغ بسته بشه ، خندیدیم. یارو هم که کله پا شده بود رفت خونه چون لباسش پاره و سیاه شده بود.(البته بعداً که لباسشو عوض کرد زنگ زد توی خیابون پیداش کردیم)
توی مسیر برگشت هم دوباره کورس گذاشتیم این دفعه دیگه با نهایت سرعت همه استارت زدیم و توی کوچه های تاریک هرکی ما رو میدید فکر میکرد دزد هستیم داریم در میریم :دی اون روز وقتی همه رسیدیم خونه ، همه لباسهامون خیس عرق بود. روز خوبی بود.
امروز دوباره همون گروه 3 نفره شدیم رفتیم بیرون. ولی دویدنی در کار نبود. چون اونی که اون روز افتاد ، امروز تیپ گرون قیمتی زده بود دلمون سوخت رحم کردیمتنها کاری که امروز کردیم این بود که وقتی کنار خیابون برای تاکسی منتظر بودیم با صدای بلند همه با هم کل آهنگ "شب مرد تنها" از ابی رو خوندیم :دی اینجا بود که فهمیدم خوانندگی چقدر خوب و فرح بخشه. روح آدم رو جلا میده. حالا قراره فردا بریم تو زیرزمین خونه با صدای بلند بخونیم بازم حال کنیم. جای شما خالی :دی البته شما هم این فرصت رو توی حموم دارید. اصلاً روایت معتبر و زنگوله دار داریم که میگه "هرکس حمام برود و با صدای بلند آهنگهای عباس قادری نخواند از ما نیست".
خلاصه بعضی وقتا اگر کار عجیب غریب کنی هیچ اتفاق بدی که نمیوفته هیچ ، کلی هم کیف داره و تبدیل به خاطره میشه. این داستان هم باید توی دفتر خاطرات مینوشتم نه اینجا. ولی خب شما که به ما محرمید :دی بفرما تو بیرون بده :دی0 پسندیدن