تبلیغات در ترفندستان
مشاهده RSS Feed

یک آرسنالی

هویجوری

به این مطلب امتیاز بدهید
سلام به همه حتی بچه های توی خونه حتی بچه های توی کوچه حتی اون بچه هایی که مثه ما دارن میرن توی دهه ی سوم زندگیشون حتی اون بچه هایی که دیگه بچه نیستن (مثلاً اسی :دی). خلاصه سلام به همه ی بچه ها ، مخصوصاً بچه های توی خونه و بچه های توی کوچه و بچه هایی که وارد دهه سوم زندگیشون میشن یه چند وقت دیگه و بچه هایی که دیگه بچه نیستن (مثلاً مسی :دی)

هــــیچ ایده ای برای بلاگ زدن نداشتم ولی هوس کرده بودم. لذا تصمیم گرفتم شروع کنم به نوشتن و حال و احوال پرسی تا یه چیزی یادم بیاد. همین الان یادم اومد !

دیروز رفتم یه جایی توی یه مراسم ، شام یه کباب برگ خوشمزه بود. همه ی غذا رو خوردم و داشتم واسه خودم توی معده م بندری میزدم و حال میکردم که "به به چه غذای لذیتی بود" که یهو یک فروند تعارف ایرانی رو سرم خراب شد و از دور دیدم که یه چنگال حاوی 18 پیمانه کباب داره به سمت بشقابم میاد ، تا ما دست بردیم که رد کنیم و لب بزنیم که "نــــه من خیلی خوردم مرسی تعارف نمیکنم بخوام خودم برمیدارم..." متاسفانه دیر عمل کردیم و کباب توی پشقابمون فرود اومد و خلبانش هم اصلاً زیر بار نمیرفت که بلندش کنه. از اون طرف هم معده هی فرمان میداد که "ورودی جدید نمیپذیریم". نصف کباب رو بعد از 5 دقیقه تقلا تونستیم بخوریم ولی دیگه واقعاً بعضی وقتا احساس تهوع میکردم و میخواستم بیارم بالا. آخه معده پُر شده بود ، دیگه کبابا بالاجبار کُل مسیر معده تا خرخره رو صف گرفته بودن. اون نصفه ی بقیه کباب رو واقعاً دیگه نمیتونستم بخورم و شخص متعارف (در زبان فارسی به کسیکه میگویند که کباب تعارف میکند) هم جلومون نشسته بود و نمیشد هیچ جوره دورش زد. منتظر بودم شاید فرجی بشه ، شاید کسی با سر بخوره زمین من یه لحظه کباب رو بندازم توی جیبم طرف فکر کنه خوردمش. خوشبختانه مراسم کوتاه بود و شانسی که آوردیم عده زیادی هجوم آوردن برای سلام احوالپرسی با شخص متعارف و ما هم کم کم خودمون رو از میز جدا کردیم انگار اصلاً اون بشقاب مال ما نبوده هیچ! خلاصه بخیر گذشت.


حالا این خاطره رو ولش کن. توی همون مراسم یه نفر بود آشنا شدم باهاش خیلی شبیه حمزه بود. هم رفتارش هم قیافش. این هی حرف میزد ما خیره میشدیم و عشق میکردیم :دی "تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است" و این حرفا :دی حالا نمیدونم برادر حمزه بود کی بود این خلاصه خاطرات شمال که با حمزه رفتیم رو زنده کرد (سال 82)

خیلی بلاگ مزخرفی بود میدونم. اصن هیچ نظمی نداشت و حرفهام قاطی پاتی بود. فشار اتمسفره دیگه. 5^10 پاسکال ، فشار کمی نیستا.


نکته آخر اینکه آدمها هر روز غیر قابل پیشبینی تر از قبل میشن. هنوز گلومون از فریادهایی که بعد از گل زدنهاش میکشیدیم درد میکنه ؛ روبــــیــــن فــــــن پــــرسی...
0 پسندیدن

نظرات

  1. Dr.FATAL آواتار ها
    سلام به همه حتی بچه های توی خونه حتی بچه های توی کوچه حتی اون بچه هایی که مثه ما دارن میرن توی دهه ی سوم زندگیشون حتی اون بچه هایی که دیگه بچه نیستن (مثلاً اسی :دی). خلاصه سلام به همه ی بچه ها ، مخصوصاً بچه های توی خونه و بچه های توی کوچه و بچه هایی که وارد دهه سوم زندگیشون میشن یه چند وقت دیگه و بچه هایی که دیگه بچه نیستن (مثلاً مسی :دی)

    این همه این بلاگ و جبران کرد
    0 پسندیدن
  2. Hamzeh_rfj آواتار ها


    اههههههههههههههههه خداییش یه رفیقی داشتیم اهل همدان رسما قاشق و بشقاب رو میگرفت فرو میکرد تو دهنت اینقدر تعارف میکرد :دی

    از اون حمزه ی قلابی عکس میگرفتی :دی

    0 پسندیدن
  3. N sadra آواتار ها
    موضوعم نداشته باشی خنده دار مینویسی آدم میخونه :دی
    0 پسندیدن
  4. jenabe ding آواتار ها
    همه چی به کناز...داستان فن پرسی یه چی دیگه است
    بسی غمگین شدیم
    0 پسندیدن
  5. mohaMMad750 آواتار ها
    منتظر بودم شاید فرجی بشه ، شاید کسی با سر بخوره زمین من یه لحظه کباب رو بندازم توی جیبم طرف فکر کنه خوردمش.
    کلا با کل بلاگت حال کردم و کلی ما رو خندوندی
    ولی کل بلاگ یک طرف این جممله بالایی یک طرف!!!
    0 پسندیدن
  6. ebibombas آواتار ها
    ارسنال جان، ادرس ميزبان بده يه شب خدمتشون برسيم
    0 پسندیدن
  7. arsenal-champion آواتار ها
    ارسنال جان، ادرس ميزبان بده يه شب خدمتشون برسيم
    تالار بود. تالار قصر > طرفای میدون امام حسین (نمیدونم کجاش :دی)
    اگه یه مرد طاس با پیرهن سفید و شلوار نخی سیاه دیدی فرار کن ، دیر بجنبی یه کباب میذاره تو حلقت مثه ما گرفتار میشی.
    0 پسندیدن
  8. MOHSEN_PIXON آواتار ها
    فقط برگ عرضه میشد؟
    0 پسندیدن
  9. bermoda@ آواتار ها
    همیشه یه گوشه معدتو واسه چیزای خوشمزه تر نگه دار
    یه موقع دیدی یه چیز بهتر پیدا شد که واسش جا نداشتی
    ضرر میکنی:دی
    اگه پیدا نشد که شخص متعارف واست پرش میکنه.
    اونم نشد خودت دست به کار شو:دی
    0 پسندیدن
  10. Nuruzzaad آواتار ها
    سلام
    الان اگه گرسنت شده باشه فکر کنم دوست داشتی اون نصف کباب پیشت بود نه؟
    توی مراسم ها ما هی می خوایم با شیرینی و میوه معدمون رو پر نکنیم نمی شه
    کاش می شد اول شام رو می دادن
    0 پسندیدن
  11. arsenal-champion آواتار ها
    فقط برگ عرضه میشد؟
    بله. فقط کالابرگ عرضه میشد.
    همیشه یه گوشه معدتو واسه چیزای خوشمزه تر نگه دار
    یه موقع دیدی یه چیز بهتر پیدا شد که واسش جا نداشتی
    ضرر میکنی:دی
    اگه پیدا نشد که شخص متعارف واست پرش میکنه.
    اونم نشد خودت دست به کار شو:دی
    متاسفانه ما هرچی اون شب دیدیم کباب بود. چیز دیگه ای نبود که یه گوشه معدمون رو براش خالی بذاریم.
    الان اگه گرسنت شده باشه فکر کنم دوست داشتی اون نصف کباب پیشت بود نه؟
    توی مراسم ها ما هی می خوایم با شیرینی و میوه معدمون رو پر نکنیم نمی شه
    کاش می شد اول شام رو می دادن
    نه اتفاقاً اصلاً به فکر این نیوفتادم که کاشکی الان پیشم بود :دی
    ولی از این زورم اومد که واسه افطاری دیر رسیدم ، بستنی داده بودن
    0 پسندیدن
  12. Nuruzzaad آواتار ها
    ولی از این زورم اومد که واسه افطاری دیر رسیدم ، بستنی داده بودن
    0 پسندیدن

اکنون ساعت 08:02 برپایه‌ی ساعت جهانی (GMT +3.5) می‌باشد.

تبلیغات متنی

عضویت در خبرنامه

با عضویت در خبرنامه‌ی سایت، جدیدترین ترفندها، نقد و بررسی‌ها و مطالب مدرسه فناوری به طور خودکار به ایمیل شما ارسال می‌شود. بعد از کلیک بر روی دکمه‌ی «مشترک شوید»، بایستی کد داخل تصویر را وارد کرده، سپس به صندوق ایمیل خود مراجعه کنید و روی لینک تأیید کلیک کنید تا اشتراک شما نهایی شود.

کلیه حقوق مادی و معنوی متعلق به وب سایت ترفندستان است. برداشت مطالب و تصاویر تنها با ذکر نام ترفندستان مجاز است.