فانتزی های من
توسط
در تاریخ August 9th, 2013 در ساعت 00:48 (1177 نمایش)
یه فکری تو ذهنم هست که نمیدونم چرا اینقدر درباره ش فکر میکنم. اگه اینقدر که درباره این فکر کردم درباره پشه ها فکر میکردم الان قشنگ میدونستم شبا کجا میخوابن و یواشکی میرفتم زابراهشون میکردم و میگفتم ویـــــــــــــز و بعدش فراااار.
اون فکر اینه:
گاهی اوقات خودمو در حالتی فرض میکنم که از زمان حال(2013) به 2000 سال پیش پرتاب شدم و گرفتار رئیس قبیله آدمخوارها رئیس قبیله داره بلند بلند میخنده و دستامو بستن و آماده ی پخته شدن به روش حلال در دیگ آبجوش هستم. یهو یه چیزی از سال 2013 نشونشون میدم (مثلاً موبایلمو در میارم آهنگ هایده میذارم) (در این قسمت هم به آپشنهای زیادی فکر کردم) و یهو همه از تعجب شاخ در میارن و رئیس قبیله خیلی میترسه و فکر میکنه من یه آدم عادی نیستم (درباره اینکه رئیس قبیله ممکنه چه فکری کنه هم زیاد آپشن دَر کردم مثلاً یکیشون اینکه فکر میکنه من از طرف خدا اومدم و غلامم میشه :دی یکی هم اینکه میگه شیطانی هستم و شعله زیر دیگو زیادترش میکنه)
بعدش توی محیط جامعه چه غوغایی به پا کنم. اول میرم برق و تلفن و هواپیما و قضیه فیثاغورث و انتگرال و کروی بودن زمین و قاره آمریکا و درخت نبودن بادمجون و... رو کشف و اختراع و اثبات و اسمی برا خودم دست و پا میکنم. بعدش... یک شب.... از خونه با لباسی سفید بیرون میام...... با استفاده از یک سری ترفندها (مثلاً تعبیه چراغ LED در کلاه) صورتمو نورانی نشون میدم و با موبایلم آهنگ Love Story رو پخش میکنم و به یه نفر هم پول میدم که نورِ نور افکن رو توی آسمون بچرخونه تا فضا حالت الهی بگیره و خودم شروع به فراخوندن مردم به میدون شهر میکنم.... و بعد که مردم جمع شدن ناگهان... ادعا میکنم که از طرف خدا اومدم در این لحظه به اون مزدبگیرم با دست علامت میدم که 3 تا دینامیتی که دورتا دور شهر کاشتیم رو بترکونه و همزمان هم آسمون رو با فشفشه ، زیبا و مشعشع کنه. مردم 100% بهم ایمان میارن و احتمالاً از شدت گیراییم همون لحظه چند نفر شروع به قمه زنی میکنن و یه عده هم میپرن تو گِل.
بعد از این جریانات سعی میکنم آدمها رو اونجور که خودم فکر میکنم درسته تربیت کنم و اون چیزهایی که توی 2013 از آدمها میبینم و دوست ندارم وجود داشته باشن رو حذف میکنم.
شاید این تفکرات مسخره بیان حتی واسه خودمم گاهی خنده دارن اما اینها ناشی از چیزهاییه که خودم واقعاً میخوام(و قرار نیست تفکرات مطلقاً درستی باشه). من فکر میکنم همه آدمهای جهان از همون روز اول راهو اشتباه رفتن. آدما جنگ رو به جای صلح و دروغ رو به جای راستی انتخاب کردن و خشت اول کج گذاشته شد. مرزها بوجود اومد و اختلافات بین المللی. خنده داره که یک ایرانی برای رفتن به آمریکا نیاز به پاسپورت داره و یک آمریکایی هم برای اومدن به ایران همینطور! این زمینها رو کیا تقسیم کردن؟ به چه حقی یک انسان نمیتونه هرجا که دلش خواست بره؟ چرا دولتها همیشه فقط سعی در برطرف کردن نیازهای جامعه خودشون دارن و به مردم کشورهای دیگه بی توجهن؟ چرا اگر چاه نفت توی ایران پیدا بشه یک بچه سومالیایی حقی توش نداره؟ چرا معادن آمریکا فقط برای آمریکاییهاست؟ اصلاً مالکیت چه تعریفی داره؟ چرا کسیکه توی یک خانواده فقیر بدنیا میاد محکوم به بدبختیه؟ این حکم رو کی صادر کرده و بکدام گناه؟ چرا انسانهای زیبا چهره تر از انسانهای به اصطلاح با چهره زشت ،باید از موقعیت بهتری برخوردار باشه؟ چرا باید تعریفی بنام "پولدار" و "بی پول" توی جامعه وجود داشته باشه درحالیکه اگر پول ملاک نبود چنین تعاریفی هم بوجود نمیومد؟ چرا باید میهن پرست شد وقتی میشه دنیا پرست بشی و همه ی مردم رو دوست داشته باشی؟ چرا چرا چرا ... اینها سوالایی هستن که برای خیلیها مسخره بنظر میان چون زشتی هم عادت میشه واسه آدم. اینها صفاتی هستن که کمتر در جانداران دیگه دیده میشه و هیچ جانداری نیست این همه صفت بد رو یکجا توی خودش داشته باشه. آدم از همون روز اول هم شریف نبود و هیچوقت هم بهش نزدیک نشد. چرا ، یه آدمهایی بهش رسیدن ، ولی کم هستن. کمتر از اونی که بتونن تاثیر واضحی در جامعه داشته باشن. شاید هزار سال دیگه اوضاع بهتر بشه ، ولی با این شرایطی که میبینیم دولتها در حال فاصله انداختن بیشتر بین ملتها هستن و از همون اول هم موفق بودن. این جمله رو زیاد گفتم و بازم میگم که « هرچقدر هم که روی زمین کثافتکاری کنیم و بهش صدمه بزنیم ، این آخرش ماییم که نابود میشیم نه زمین. زمین به 1 میلیون سال برای بازسازی خودش نیاز داره و این زمان کمیه براش ». مخلص کلام اینکه دایناسورها هم با اون ادعا عرض 1 روز با یه شهاب سنگ کوچیک از بین رفتن. حالا شما آدما هرچقدر دوست دارید دورخودتون دیوار بتونی بکشید و فولاد آبدیده بکار ببرید ، آخرش چیزی که نسلتونو منقرض میکنه قرار نیست یه شهابسنگ کوچیک یا بزرگ باشه ، بلکه کینه ی تو دلهاتون ، نفرت و جداییتونه که شما رو داخل اون دیوارها میپوسونه و از بین میبره... زیاد هم دور نیست اون زمان.26 پسندیدن