تبلیغات در ترفندستان
مشاهده RSS Feed

یک آرسنالی

توهم

امتیاز ها: 1 رای ها, 5.00 متوسط.
به نام خدا هستم. امشب خوابمون میومد ولی قبلش احساس کردم باید کمی بنویسم اگه اینکارو نکنم احساس ناخوبی بهم دست میده.

ولی نمیدونم چی بنویسم بذارید این خاطره رو بگم بعدش بینم چی دستم میاد که بنویسم:
یه بار یکی از اقوام اومده بود خونمون، سوییچ ماشین رو داد که برم پایین از توی ماشینش یه چیزی رو بیارم. آقا ما رفتیم پایین و - دقیقا یادم نیست درب ماشین خودش باز بود یا کلید انداختم بازش کردم - رفتیم داخل ماشین و کلی جستجو کردیم و هیچ نیافیتم. خلاصه خسته و مستاصل برگشتیم بالا، رو به فامیل فرمودیم که "این چیزه که نبودش!!" و فامیل خودش شخصاً به پایین رهسپار شد و ما هم پشت سرش. ما همینطور پشت سرش بودیم که یهو دیدم رفت سمت ماشین اونوری!! آقا ما اومدیم بگیم ماشینو اشتباهی گرفتی این یکیه ماشینت :دی که ناگهان متوجه سوتی خود شده و نعره ی خفیفی هم زدیم؛آری، اشتباهی وارد ماشین شخص دیگری شده بودم و شانس آوردیم که صاحاب ماشین همون لحظه از راه نرسیده بود که پوستمان را بکند (کلید اسرار).
درضمن اون "چیزه" الان یادم اومد سبزی خورشتی بود. نامردین اگه فکر کردید هروئین بود.




عه اسفتن هاکینگ اومد یادم :دی

ایشون گفتن:
I regard the brain as a computer which will stop working when its components fail. There is no heaven or afterlife for broken down computers; that is a fairy story for people afraid of the dark.

که ما ترجمه ش نمیکنیم که نمازو به عربی خوندن ثوابه. و اینکه عامو داره نگا میکنه، اخه، جیزه.

در مورد این اظهار نظر آقای هاکینگ، شاید بعضیا بگن که مغز خیلی پیچیده تر از این حرفاست و پس این احساس های درونی ما چین؟ این حس تعلق که بعضیامون احساس میکنیم چیه؟ عشق و نفرت چی میشه پس؟ .... ؟
در جواب میشه مغزو یک کامپیوتر شیمیایی دونست.یعنی اینکه به جای اینکه مثل PC بیشتر مکانیکی و الکترونیکی باشه، با فعل و انفعالات شیمیایی سر و کار داره. و البته الکتریکی هم هست. چون مغز دستورها رو با استفاده از پالسهای الکتریکی به بخشهای مختلف سیستم بدن میرسونه. حالا اینکه نتونید تصور کنید که تمام احساسات ما، از همین کامپیوتر شیمیایی ای نشات میگیره بحث دیگه ای هست. شما یک چوب بگیر بکن توی مغزت، یهو میبینی که تمام عشق های زندگیت، درجات الهی که کسب کردی و خصوصیات خوبی که توی خودت پرورش دادی تبدیل به هیچ میشه و تو ناگهان تبدیل به گوشت بی مصرف میشی. یه روش درمانی قدیمی افسردگی (اگر اشتباه نکنم) این بود که از پشت حدقه ی چشم یک چوب فرو میکردن توی مغز و یک بخش خاص از مغزو دستکاری میکردن، وقتی عملیات تموم میشد اون آدم دیگه افسرده نبود! وقتی میشه همچین کاری کرد چرا نشه جای عشق و نفرت و شیطان و خدا رو هم عوض کرد؟! در این مورد حرف خیلی زیاد دارم ولی فرصت و امکانش نیست.

الان دارم یاد فیلم The Truman Show میوفتم. شاید ماها عروسک خیمه شب بازی هستیم. شاید یک سازمانی اون بیرون بیرونا وجود داره که داره مغز همه ی ماها رو کنترل میکنه. شاید این آسمونی که ما میبینیم عمقی نداره و یه دیوار نقاشی شده ی ساختگیه برای گول زدن ما! بدم میاد از این حرفام چون احساس میکنم منم طرفدار "تئوری توطئه" شدم! به هر حال، من که فعلا نمیتونم تا ته آسمونو برم تا ببینیم که اونجا دیواره یا نه، پس زندگی رو همینطوری که میبینم باور میکنم و احتمالات رو نادیده میگیرم چون میشه بینهایت احتمال آورد و همشون هم درست از آب در بیان. یک جمله ای بود که میگفت ماهی تا وقتی که صید نشده نمیدونه بیرون از آب هم جهانی وجود داره. خب ندونه به درک :دی چیزی رو از دست نداده ، عذرش هم به جاست و از محکومیت مبراست چون وسیله ی شناخت دنیای بیرون بهش داده نشده.

تصاوير کوچک فايل پيوست تصاوير کوچک فايل پيوست nxrc-jpg  

نظرات

  1. Hamzeh_rfj آواتار ها
    به نام خدا هستم. امشب خوابمون میومد ولی قبلش احساس کردم باید کمی بنویسم اگه اینکارو نکنم احساس ناخوبی بهم دست میده.

    منو بگو که تو دوتا وبلاگ چمبره زدم هی نظر میدم و هی ارسال نمیکنم :دی


    درضمن اون "چیزه" الان یادم اومد سبزی خورشتی بود. نامردین اگه فکر کردید هروئین بود.
    ای ملعون از اون بمبای استادسازه )


    از وسط تا اخرشو نخوندم :دی چون 50 مگ فایل ضمیمه کردم ییهو پرید اعصابم خرابه
    0 پسندیدن
  2. Arman آواتار ها
    یه شبی رو تختم دراز کشیده بودم فیلم میدیدم و میخواستم بخوابم یدفعه احساس کردم یه چیزی زیر پتوم هست چون خرد به بدنم و قشنگ از روی تخت و لپتاپ و صندلی و میز با یه حرکت پریدم جلو در اتاق :دی

    و بعد صدای خش خش میومد تو اتاقم، برق هم رفته بود همون شب هرچی گشتم چیزی پیدا نکردم.

    صبح که پا شدم به همه گفتم من توهم موش زدم و باورم شده بود که توهم زدم. چون هیچوقت چنین چیزی وجود نداشت تو خونمون کسی باورش نمیشد منم با خنده و گفتن اینکه توهم زدم بیانش کردم چون اگه جدی میگفتم خیلی بدتر بود

    تا اینکه بعد چند روز موشه رویت شد.

    یادش بخیر تا یه مدت همه بهم اعتقاد داشتن که اونشب چیزی نکشیده بودم

    الان دارم یاد فیلم The Truman Show میوفتم. شاید ماها عروسک خیمه شب بازی هستیم. شاید یک سازمانی اون بیرون بیرونا وجود داره که داره مغز همه ی ماها رو کنترل میکنه. شاید این آسمونی که ما میبینیم عمقی نداره و یه دیوار نقاشی شده ی ساختگیه برای گول زدن ما! بدم میاد از این حرفام چون احساس میکنم منم طرفدار "تئوری توطئه" شدم! به هر حال، من که فعلا نمیتونم تا ته آسمونو برم تا ببینیم که اونجا دیواره یا نه، پس زندگی رو همینطوری که میبینم باور میکنم و احتمالات رو نادیده میگیرم چون میشه بینهایت احتمال آورد و همشون هم درست از آب در بیان. یک جمله ای بود که میگفت ماهی تا وقتی که صید نشده نمیدونه بیرون از آب هم جهانی وجود داره. خب ندونه به درک :دی چیزی رو از دست نداده ، عذرش هم به جاست و از محکومیت مبراست چون وسیله ی شناخت دنیای بیرون بهش داده نشده.
    از این خوشم اومد ، زیاد از این فکرا اومده تو ذهنم ...

    الان هم چند خط نوشتم بعد پاکش کردم بعدا اگه به این نتیجه رسیدم که بنویسم دوباره مینویسمشون
    1 پسندیدن
    پسندیدن IMAN.M2
  3. Abolfazl.E آواتار ها
    آرسنال تو کدوم قسمت مغزت جا خوش کرده که چوب بکنم توش؟ :دی
    آقا از ین بلاگا نزن ما تک بعدی هستیم نمیتونیم بریم تو عمق این مطالب
    1 پسندیدن
  4. arsenal-champion آواتار ها
    از وسط تا اخرشو نخوندم :دی چون 50 مگ فایل ضمیمه کردم ییهو پرید اعصابم خرابه
    به فرزندان خود فرهنگ کامل خوانی بلاگ و چتر بازی بیاموزید :دی

    آرمان خاطره ت تو حلق حاج رضا اسپمر اربیلی :دی اون چیزایی که نوشتی ولی پاک کردی رو بنویس، ملعون میذاره تو کف

    آرسنال تو کدوم قسمت مغزت جا خوش کرده که چوب بکنم توش؟ :دی
    آقا از ین بلاگا نزن ما تک بعدی هستیم نمیتونیم بریم تو عمق این مطالب
    نمیدونم والا فکر کنم همه ش آرسنال باشه یه قسمتی کوچیکش هم مربوط به سلولهای خاکستری و فکر کردن و اینا :دی یه بار انگشت کردم تو گوشمو خاروندم، عشقم به آرسنال شعله ور تر شد :دی گفتم حواست باشه چوب کاری کردن مغز ما ممکنه نتیجه عکس بده
    تک بعدی هستی؟ یعنی نقطه ای تو؟ آخی ناناشی چه نقطه ی کوشولویی
    2 پسندیدن
  5. Abolfazl.E آواتار ها
    تک بعدی هستی؟ یعنی نقطه ای تو؟ آخی ناناشی چه نقطه ی کوشولویی

    من موندم پایه فیزیک تو با کی بود هر چی تک بعدیه که نقطه نیس
    1 پسندیدن
    پسندیدن hardihood
  6. yazdan90 آواتار ها
    این بود که از پشت حدقه ی چشم یک چوب فرو میکردن توی مغز و یک بخش خاص از مغزو دستکاری میکردن، وقتی عملیات تموم میشد اون آدم دیگه افسرده نبود!
    بیاد کتاب سینوحه پزشک مخصوص فرعون مصر افتادم
    در ان زمان اعتقاد بر این داشتند که جمجمه آدمها را بشکافند بخارهای موذی که باعث بوجود آمدن بیماری ها هستند از سر خارج میشوند!
    0 پسندیدن
  7. foofool آواتار ها
    نمیخوای بگی که شما با سوئیچ ماشین فامیلتون در اون یکی ماشینو تونستی باز کنی؟؟؟؟
    راستی اون دعایی که برام کردی تو خواب مستجاب شد:دی
    0 پسندیدن
  8. arsenal-champion آواتار ها
    من موندم پایه فیزیک تو با کی بود هر چی تک بعدیه که نقطه نیس
    ولی تو از اون تک بعدیای سه نقطه ای
    بیاد کتاب سینوحه پزشک مخصوص فرعون مصر افتادم
    در ان زمان اعتقاد بر این داشتند که جمجمه آدمها را بشکافند بخارهای موذی که باعث بوجود آمدن بیماری ها هستند از سر خارج میشوند!
    یه داستانی بود میگفتن ضحاک اواخر عمرش یه پشه رفت تو مغزش، بعد برای اینکه ویز ویزش بخوابه مجبور بود همیشه 2 تا چماغ بدست رو بالا سرش داشته باشه تا بکوبن تو سرش و ویز ویز پشه بخوابه :دی
    نمیخوای بگی که شما با سوئیچ ماشین فامیلتون در اون یکی ماشینو تونستی باز کنی؟؟؟؟
    راستی اون دعایی که برام کردی تو خواب مستجاب شد:دی
    بیشتر احتمال میدم در ماشین خودش باز بود :-؟ والا دقیق یادم نیست چطور وارد ماشین شدم :دی شاید از اگزوز :-؟
    کدوم دعا؟ خواب کارت معافی دیدی؟
    1 پسندیدن
  9. foofool آواتار ها
    کدوم دعا؟ خواب کارت معافی دیدی؟
    دقیقافقط یادم نیست علت معاف شدنم چی بود؟:دی
    0 پسندیدن
  10. mrgladiyator آواتار ها
    حرف خیلی زیاد دارم ولی فرصت و امکانش نیست.
    بابا داشتیم جال می کردیم تازه.

    وسط بحث یهو میبریمون تو دیوار،؟ آدم ؟؟؟

    این رسمشه آخه ؟؟

    خوبه منم بنویسم بنویسم بعد وسطش بگم اصلاً باقیش و حسش نیست. بای
    0 پسندیدن
  11. arsenal-champion آواتار ها
    بابا داشتیم جال می کردیم تازه.

    وسط بحث یهو میبریمون تو دیوار،؟ آدم ؟؟؟

    این رسمشه آخه ؟؟

    خوبه منم بنویسم بنویسم بعد وسطش بگم اصلاً باقیش و حسش نیست. بای
    حالا اگه نمینوشتم که "فرصت و امکانش نیست" عمراً اینطوری میمومدی غُر بزنی :دی بیشتر امکانش نیست که از این جلوتر برم.بلاگ هم طولانی میشد دیگه خواننده رغبت نمیکرد بخونه (همینطوریشم حمزه فقط نصفشو خوند ).
    بعدشم، تو خودت اول برو اون 30-40 تا خاطره ی ناقصی که توی زز داری رو کامل کن بعد بیا به ما گیر بده :دی
    1 پسندیدن
  12. Arman آواتار ها
    آرمان خاطره ت تو حلق حاج رضا اسپمر اربیلی :دی اون چیزایی که نوشتی ولی پاک کردی رو بنویس، ملعون میذاره تو کف
    فقط یه خط میگم

    مثل اینکه یه دفعه به بهترین دوستت نگاه کنی و در حالی که خیلی گرم بودید تا 1 ثانیه پیش خیلی خیلی خیلی جدی!! بری تو فکر و بگی من و این آدم چرا کنار هم نشستیم؟ چرا دوستیم؟ من چرا اینجا هستم؟دوستی اصلا یعتی چی؟ آدم چیه؟

    و این ادامه پیدا میکنه تا برسه به همون بحث دنیا که چجوریه و....
    (تکه ای ساده و کوچک رو بیان کردم )
    0 پسندیدن
    ویرایش‌شده November 18th, 2013 در 16:27 توسط Arman
  13. arsenal-champion آواتار ها
    مثل اینکه یه دفعه به بهترین دوستت نگاه کنی و در حالی که خیلی گرم بودید تا 1 ثانیه پیش خیلی خیلی خیلی جدی!! بری تو فکر و بگی من و این آدم چرا کنار هم نشستیم؟ چرا دوستیم؟ من چرا اینجا هستم؟دوستی اصلا یعتی چی؟ آدم چیه؟
    یه جورایی هم آره هم نه. دوست و دوستی یک چیز حقیقی هست که شما توش قرار داری اما اون مباحثی که من مطرح کردم نمیتونی بصورت تجربی لمس یا درکشون کنی.
    بازم اون ضرب المثل تکراری به کار میاد که میگه ممکنه اونور کهکشان راه شیری واقعاً خر بالدار وجود داشته باشه ولی من تا با چشم خودم از نزدیک نبینمش باور نمیکنم. البته محیط و جامعه ای که آدم توش پرورش پیدا میکنه هم روی تفکرات تاثیر میذاره، مثلاً یه مادر اگه این باورو توی بچه بوجود بیاره که اگه در یخچالو بدون اجازه باز کنی لولوخُرخُره میاد میبرت، اون بچه تا سن 6-7 سالگی عمیقاً وجود لولوخُرخُره رو باور داره. اما با بزرگتر شدن و دیدن اینکه پدر و مادرش و برادر بزرگتر در یخچالو راحت باز میکنن، به این فکر میوفته که نکنه اینا همش دروغ بوده؟
    نکته جالب ماجرا اینجاست که همون بچه حداقل تا سن 13-14 با اینکه جن رو ندیده ولی وجودشو باور داره!! فرق لولوخُرخُره با جن چیه مگه؟ هیچکدومشون رو ندید ولی یکیشون رو باور کرد! نکته ش اینه که "جن" خیلی با تخیلات و توهمات آدمها سازگارتره، شما توی ایران کمتر شنیدی که بگن من آدم فضایی دیدم، همشون میگن جن بود نه آدم فضایی! با اینکه آدم فضایی خیلی محتملتر و منطقی تره.
    0 پسندیدن
  14. Arman آواتار ها
    یه جورایی هم آره هم نه. دوست و دوستی یک چیز حقیقی هست که شما توش قرار داری اما اون مباحثی که من مطرح کردم نمیتونی بصورت تجربی لمس یا درکشون کنی.
    من کلی گفتم نه فقط دوستی این یه مثال بود که همینجوری ساختم و در آخرش هم گفتم که این ادامه پیدا میکنه تا به بحث دنیا برسه که چجوریه و....

    در کل منظورم فکر کردن و ریز شدن رو مسائل و فکر کردن به اینکه چرا اینجوریه نکنه اونجوری باشه نکنه اینکه اینجوری هست واقعیتش یچیز دیگست نکنه ما اینی نیستیم که فکر میکنیم و...

    البته که هرچی بزرگتر میشیم آروم تر میشیم کمتر فکر میکنیم تا اینکه یروز باور کنیم ...
    0 پسندیدن
    ویرایش‌شده November 18th, 2013 در 17:53 توسط Arman
  15. mrgladiyator آواتار ها
    می دونی چه فشاری روم میاد اگه بخوام بیام اون ها رو تکمیل کنم ؟؟
    اصلاً فکرشم نکن
    یه روز دیدمت بهت می گم ادامه همشون رو :دی

    اون زمان جوون بودم که 1000 خط می نوشتم.
    0 پسندیدن

اکنون ساعت 15:16 برپایه‌ی ساعت جهانی (GMT +3.5) می‌باشد.

تبلیغات متنی

عضویت در خبرنامه

با عضویت در خبرنامه‌ی سایت، جدیدترین ترفندها، نقد و بررسی‌ها و مطالب مدرسه فناوری به طور خودکار به ایمیل شما ارسال می‌شود. بعد از کلیک بر روی دکمه‌ی «مشترک شوید»، بایستی کد داخل تصویر را وارد کرده، سپس به صندوق ایمیل خود مراجعه کنید و روی لینک تأیید کلیک کنید تا اشتراک شما نهایی شود.

کلیه حقوق مادی و معنوی متعلق به وب سایت ترفندستان است. برداشت مطالب و تصاویر تنها با ذکر نام ترفندستان مجاز است.