شلوار کُردی، کودکی، گنجشگ و شوشتر !
توسط
در تاریخ August 15th, 2009 در ساعت 01:25 (1018 نمایش)
سلام
الان مسترگلادیاتور یه خاطره گفت منم خاطرهم اومد.
این خاطره مربوط میشه به 7-8 سال پیش؛ اون موقع که کلاس سوم بودم؛ شوشتر بودیم؛ شلوار کُردی میپوشیدم؛ و هنوز گرمای زمین تا این حد زیاد نشده بود (اوزون تقریباً ناسوراخ بود).
ما یه دوستی داشتیم اون موقه ها که خیلی باهاش صمیمی بودیم. اما یه مشکلی داشتیم؛ منتظر سوژه بودیم تا همدیگه رو ضایع کنیم (اون موقعه ها هم زیاد "زیر آسمان شهر" نشون میداد ما هم کلمه ی "ضایع" برامون جدیدالاحداث بود)
هر اتفاقی میوفتاد الکی به دوستم میخندیدم و بلعکس.
ما یه روز نشسته بودیم دم در خونمون (یادش بخیر ، یه سکوی سیمانی بود دم خونمون که تو کل کوچه میگشتی، نبود. خدا بیامرز تو محله Unique بود! صبحا که میمودی بیرون 1000 کیلو پوست تخمه در خونمون انداخته بودن.بچه محلامون بیچاره ها اهل سینما نبودن مینشستن اونجا حس سینما میگرفتن)
کجا بودیم؟ آهان. من یه روز نشسته بودیم دم خونمون با همین رفیقم. داشتیم حرف میزدیم با همدیگه که یهو از اون بالا یه بلانسبت افتاد رو شلوارم! بالا رو نگا کردم دیدم یه گنجشگ از رو سیم پرید رفت! فهمیدم که کار خودش بود.
خلاصه این رفیق ما دیگه خندهش مگه تموم میشد؟ کرکر خنده راه انداخته بود با دست نشونم میداد.یه طوری رفتار میکرد انگار که موهام از وسط کچل شده بود!
حالم حسابی گرفته شد.
گفتم بیا بریم اونطرف کوچه(طرف مقابل) بشینیم که دیگه نندازن رو سرمون!
رفتیم نشستیم دوباره شروع کردیم به صحبت. 1 دیقه نگذشته بود که یه گنجشگ از خدا با خبر یه بلانسبت ایندفه انداخت رو شلوار رفیقم! دقیقاً همونجایی انداخت که اون گنجشک قبلیه انداخته بود!
از بس خندیدم که از همون موقع به بعد دیگه آسم گرفتم(دروغ 24 مرداد)
ولی تونستم تلافی چند دیقه قلش رو حسابی بهش برگردونم.
ادامه داستان را از نگاه سوم شخص بخوانید:
...و بعد از چند دقیقه،آن دو دوست داشتند بازی میکردند. دو دوستی که شلوارهایشان بلانسبتی و چهرهشان خندان بود.
=========================
این رومانتیک ترین صحنه عمرم بود(البته بعداً که تایتانیک رو دیدم نظرم عوض شد)
0 پسندیدن