پولهای جادویی (قسمت پنجم)
توسط
در تاریخ February 13th, 2013 در ساعت 05:40 (1426 نمایش)
آنچه گذشت:
در قسمتهای قبل خواندیم که من مقداری پول پیدا کردم. در همین حال بود که یکی از دوستانم رو دیدم و توی پارک با هم همصحبت شدیم. وقتی ازش جدا شدم توی پارک چشمم به شخصی افتاد. اون کسی بود که از گذشته میآمد: «مهتاب»...
و اینک ادامهی ماجرا:
هیچوقت خودمو به خاطر گزیه کردن جلوی چشم اون همه آدم نمیبخشم. حتی از این کارم بیشتر از دعوایی که که کردم پشیمونم. از دادگاه اومده بودیم بیرون. اون سریع یه دربست گرفت و رفت. منم پیاده گز کردم و سر راهم یه بسته سیگار گرفتم و رفتم توی پارکی که همون حوالی بود. پک اول رو به سیگار نزده بودم که سروکله بچه دماغو پیدا شد. بهش گفتم چیکار به زن و بچه مردم داری. فحش داد. کاش فحش نمیداد. مشت اولو که ول کردم تو صورتش مردم دورمون کردن. مشت دومو که خورد مردم جدامون کردن. اونم فلنگو بست. بعد همونجا نشتسهم و زدم زیر گریه. مردم مات و مبهوت مونده بودن. این که طرف رو لتوپار کرده. چرا گریه میکنه. خودمم نمیدونستم چرا. سعی کردم جلوی گریهمو بگیریم. شایدم خوب سعی نکردم که نتونستم. بعد این ماجرا بود که اعلامیه این کلاسها رو دیدم. امیدوارم حدأقل فایدهش این باشه که دیگه جلوی مردم گریه نکنم. هر چند که تو اولین روز این کلاس هم اتفاق خوبی نیفتاد؛ جیبم سوراخ بود، هر چی پول توی جیبم بود گموگور شد...
ادامهی ماجرا به زودی در پستهای بعدی...27 پسندیدن