بمب
توسط
در تاریخ May 30th, 2015 در ساعت 03:31 (2116 نمایش)
گاهی وقتها یک بمب صاف میافتد وسط زندگی شما.
همه چیز به شکل روتین خود در هر روز تکرار میشود. یک زندگی تکراری، گاهی راضیکننده و گاهی ناامید کننده. اما یک بمب صاف میافتد وسط این زندگی.
یک بمب که قطار زندگیتان را از ریل خارج میکند.
یک بمب که باعث میشود تمام دلمشغولیهای هرروزهتان برایتان بیاهمیت شود. دیگر نه کار اولویت است. نه درس دغدغه است. و نه هر چیز دیگری که قبلاً در این چرخهی روزمرگی زمانی مهم بوده است.
اما ابعاد این بمب همواره یکسان نیست. گاهی به اندازهی یک روز این چرخه را مختل میکند. گاهی چند روز. گاهی چند هفته و حتی چند ماه. و گاهی برای همیشه.
همواره بمب یا بمبهای زندگی من و شما را هدف قرار میدهد. بدون آنکه اصلاً حواسمان باشد. بدون آنکه اصلاً آن را پیشبینی کنیم. چشم باز میکنیم و خسارتهای بمب را میبینیم. اشک میریزیم و بعد صبر میکنیم. صبر میکنیم و صبر میکنیم.
تنها ای کاش این بمبها کمتر روی سر ما سقوط کند. یا اگر سقوط میکند بمب بزرگی نباشد.
هر چند در نهایت در سقوط این بمبها یک نکته بزرگ وجود دارد. تنها باید قدردان و شکرگذار این باشیم که بمب بزرگتری وسط زندگی ما نیفتاده است. بمبی که بزرگتر از صبر ما باشد.
حدود سه هفتهی قبل، مادر و برادم با اتوبوس راهی سفر بودند که اتوبوسشان در نزدیکی اصفهان دچار حادثه شده و واژگون میشود. هر دو از چند ناحیه دچار شکستگی جدی شدند و در دو بیمارستان مختلف بستری شدند. زندگی من در سه هفته گذشته در این دو بیمارستان و رفت و آمد بینشان سپری شد. به همین خاطر در سایت نیز حضور نداشتم و زحمت اداره سایت به طور کلی روی دوش black-fish جان افتاده بود. خوشبختانه با بهبود حالشان و انتقالشان به تهران، نگرانیها تا حدودی برطرف شده است. حجم زیادی پیام بدون پاسخ دارم که از این بابت پوزش میخواهم. به زودی پاسخگوی همگی خواهم بود. برنامه توسعهی سایت نیز متأسفانه توقف شده است که به زودی به امید خدا از سر گرفته میشود. این کاستیهای موجود در سایت را بر من ببخشید.17 پسندیدن