منطقی در پشت دل_11
توسط
در تاریخ November 20th, 2013 در ساعت 22:38 (400 نمایش)
از قسمت قبل:
وقتی در اومدیم و سوار ماشین شدیم، شروع صحبت پدر و مادرم نشونه های خوبی نداشت
با گفتن این جملات که ...
===============================================
با گفتن این جملات که: "آیا به نظر خودت میتونی با اینا کنار بیای؟!" فهمیدم که نظرشون رو خانواده و سبک زندگی احتمالیشونه.
میگفتند:" شما اهل درس و مشق و ادامه تحصیل و...هستی. زندگیت ساده است و خیلی اهل سفر و گردش نیستی و وو===============================================
ولی اونا همشون بازارین
اهل تحصیلات و درس نیستن (بین تمام خواهر برادراش فقط ، خود دختره که بچه اخرهم بود دانشگاه میرفت)
وضعشون خیلی خوبه اهل تفریح و سفر و دور همی اخر هفته و... هستن اصلا خطوط زندگی ما و اونا از هم جداست درسته که تجملاتی نیستن، ولی سبک زندگیشون اله و بله و ...
خلاصه همین طور گفتن و بحث چند روز ادامه یافت تا این که به دلایلشون قانع شدم و قید یه عمر عاشقی روزدم!
به همین سادگی، به همین مسخرگی! بعدها خیلی بهش فکر کردم که چرا به این سادگی پا پس کشیدم...
طی چند ماه بعدش هم افسردگی و سرخوردگی عاشقی نافرجامم رو میگذروندم، مثل دوران نقاهت بعد مریضی.
درسم که همون سال تموم شد، یه سال برای ارشد خوندم و تهران قبول شدم.
بیشتر از همیشه سرم تو درس و مشق و پروژه و تحقیق و این مزخرفات بود.
یه زندگی منظم و کتاب آلود.
منی که سقف معدلم 15/16 بود، تو ارشد اونم تو تهران فقط 19 و 20!
اواخر ترم سه یه شب رفتم خوابگاه پیش یکی از دوستام.
بعد از شما، همینجوری که تو نت میچرخیدیم، زد به سرمون که اسم بچه ها رو سرچ کنیم ببینیم چی میاد.
تو گوگل برای من اولین رکورد، نمره 10.5 ریاضی مهندسی سبز میشد! برا هر کی یه چی میومد و میخندیدیم.
احسان بساط فیس.بوکش رو علم کرد . اهل این سایتای اجتماعی نبودم و فقط نگاه میکردم.
از داستان عاشقیم خبر داشت، گفت بیا ببینیم دختره الان چیکار میکنه
دوستم خوره فیس.بوک بود و به هر طریقی که میشد سرچ کرد، اما هیچی !
تو این مدت بعد از اون ماجرا چند جا رفتیم خواستگاری، هیچکدوم به جایی نرسید
سریال خواستگاری مثل یه عادت شده بود.
خانواده میگفتن دختر اقا/خانم فلانی خوبه، بریم؟ منم همه رو میگفتم بریم!
احسان همینجوری به جستجوش ادامه میداد و سر از سایتهای علمی در آورده بود .
بالاخره جوینده یابنده شد، دختره سردبیر یه مجله علمی شده بود و مقاله هم نوشته بود.
احسان با خنده مسخره و با شیطنت گفت تو مقاله ادرس ایمیل دختره هست ...
(... ادامه دارد)
پینوشت:
1. این است سرعت عمل:دی
2. تو این قسمت،نویسنده همکار داشتمکه همینجا ازش تشکر میکنم(
)
3. آنچه گذشتو که دیگه انشاءالله یادتون هست و نمیخواد بزارم
4. اینکه دیگه یه خط/ دو خط و نصفی نیست:لول
5.دکون برای مدت محدود و نامعلومی بازگشایی شد10 پسندیدن