منطقی در پشت دل_12 - ایستگاه آخر
توسط
در تاریخ December 1st, 2013 در ساعت 14:42 (1307 نمایش)
از قسمت قبل:
احسان با خنده مسخره و با شیطنت گفت تو مقاله ادرس ایمیل دختره هست ...
===============================================
گفت بیا یه ایمیلی بهش بزنیم ببینیم در چه حاله
خیلی ساده قبول کردم و با همون خنده ای که بینمون رد و بدل میشد، نشستیم به نوشتن
-----------
"سلام
حالتون خوبه؟ خانواده محترم خوبن؟
مقاله تون رو توی نت دیدم، خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم ادامه تحصیل دادید.
خواستم یه حالی بپرسم و......."
-----------
ارسال شد.
فرداش پاسخ داد، چه زود!
هنوز ازدواج نکرده بود، و هنوز من میتونستم بهش فکر کنم.در واقع بهش فکر میکردم.
جواب ایمیلشو دادم و بعد باز هم سر خودمو گرم کردم!
یه ماهی گذشت و بازم یه ایمیل براش فرستادم
وبازم پاسخ داد!
ولی نمیدونم چرا دیگه حتی جرات مطرح کردنشو تو خونه هم نداشتم
به ریشه های این کارم فکر نمیکنم و این تغییر!
شاید من از تغییر میترسم، یا از عواقب انتخابی که موافقت همه پشتش نبود...
نمیدونم، شاید روزای جدید ، حوادث جدیدی رو رقم بزنن!
روزها میگذره، کلیشه های زندگی من تکرار میشن و
من هنوز زنده ام...
(... و زندگی ادامه دارد)
===============================================
پینوشت: زندگی ادامه داره، انسان های مختلفی تو زندگی ما میان و میرن، و این رسم روزگاره
خوبه که خدا هست ...
* قسمت 8 اضافه شد
توجه ، توجه:
نسخه اورجینال داستان به قیمت پانصد هزار تومان:دی بفروش میرسه(450 هم قبوله)
9 پسندیدن