این شبها فیسفوک، من، ذهن پریشان و همکاران:دی
توسط
در تاریخ January 22nd, 2014 در ساعت 21:19 (1383 نمایش)
سلام
...اما بعد
ادم اگه حرف نزنه دق میکنه میمیره، از درون میمیره...
یکی زیاد حرف میزنه ، یکی کم، یکی عامیانه، یکی شوخ طبعانه، یکی دری وری(عجبا!) ، یکی ادبی، یکی اموزنده و و و
درسته که هر کدوم ارزش مشخصی دارن و البته بعضی هاشونم ظاهرا بی ارزشن اما همه شون وجود دارن چون همشون لازمن
گاهی لازمه بیاموزی---- با سکوت و تفکر
گاهی احساس میکنی باید بیاموزانی--- با بیان اموخته هات یا تفکرات اثبات شده ت و ...
گاهی لازمه بخندی---- با دوستات و خانواده ت
گاهی لازمه بخندونی---- با شوخی و بذله گویی
خلاصه هر زمان و شرایطی ، اقاتضایی داره که اگه آدم رعایتشون کنه خیلی زندگی طبیعی تری داره
بعضیام که فکر میکنن باید همیشه تو یه ژانر خاص (!) باشن، مثلا همیشه جدی باشن، یا همیشه بخندن
یا همیشه نشون بدن که عمیقن و در حال تفکر یا اینکه مرموز باشن و هزاران حالت دیگه
(البته اینم محترمه، چون به هر حال یه طرز فکره)
حالا بیخیال :دی بریم سر موضوع اصلی
( میخوام روش مستر گلادیاتور رو در این بلاگ اجرا کرده و شما رو با یه طومار تنها بزارم، ولی اصلا به خودتون ترس راه ندید، میدونم که شبا بیخوابید و خوندن مطالب ترشح یافته از یه ذهن آشفته به نخوابیدنتون کمک شایانی/سامانی/کامبیزی چیزی میکنه)
از غذا که بگذریم، از قضا بنده علاقه ی خاصی به این پدیده شناخته شده ، یعنی فیسفوک پیدا کردم.
تجربه شو به کسانی که تجربه ش نکردن توصیه نمیکنم، واقعا بدآموزی داره
ولی خب مزایایی هم داره، مثل همین امروز که ما خیلی اتفاقی پیج یه نفرو که برا امر خیر بهمون معرفی کردن دیدیم
و خداییش مثل همین اسماعیل جان() در جا شوکه شدیم یعنی آی واز رییِلی شاکد
آخه نکته ش این بود که تاحالا طرفو ندیده بودم و فقط شرحی از زندگی و اسم و ...
حالا از این بگذریم
لامصب هی لینک تو لینک و جستجوی چیزای خاص و دغدغه های مهم ذهنیم()، به کجاها که رهسپارم ننمود این فیس بلا:دی.
بعضی چیزا و بعضی کسا رو که دیدم خیلی رفتم تو فکر
اینم بگم که قدیما دو تا آی دی فیس داشتم باهاشون در حد پیدا کردن یه مطلب خیلی خاص یا یه موضوع که ارجاع داده شده بود به فیس و اینجور چیزا استفاده میکردم
ولی الان حتی پسوردشونم یادم رفته بود و الانم بلاک شدن فکر کنم.
اما این یکی آی دی رو برای دیدن دوستان قدیمی استفاده کردم(یه بنده خدایی زحمت ساخت اینو برام کشید، اصن هم تنبلیم نمیمود:دی)
ها میگفتم, چه دوری داره این دور زمونه! چند تا از چیزایی که توجهمو جلب کرد بگم:
یکی از دوستان مدرسه و دانشگاه(تو هر دوش هم کلاسی بودیم و صمیمی) عکسشو با خانومش و خواهرش گذاشته بود در حد بووووووق:دی
اخه جالبش اینجاس که همین بچه اگه اونوقتا بهش میگفتی مثلا خواهرت قشنگه:دی میزد دندوناتو میریخت تو دهنت:دی
حالا خیلی شیک خواهر و همسر و غیره رو (این "غیره" خیلی مهمه:دی) داوطلبانه به نمایش عموم گذاشته, ملت حالشو ببرن(خدا جزای نیکوتر از عملش بهش بده:دی)
زیرش هر چی کامنت ...تر بنویسی براشون تیتاپ تره!
(ای بابا!)
----------------
یکی دیگه بود که واقعا جَلَب بود، جَلَباااا!
یه پسره ای بود ، علیه السلامه مدرسه مون بود، در حدی که پیش نماز وایمیستاد.
حالا بماند که چون ما پشتش نماز نمیخوندیم ناظم مدرسه بهم میگفت تارک نماز شدی؟
حالا بگید چی دیدم! همون پسره بنده خدا عکس گذاشته بود تو سواحل ترکیه:لول
خلاصه خیلی برام جالب شده بود این نگاه کردن به چرخش چرخ زمونه و دگرگونی ها و بالا رفتن سن ها و ...
----------------
اها یکی رو هم دیدم که با هم اشنایی مختصری داریم
بنده خدا انسان خوبی بود و هست
فقط یه کم حالم گرفته شد واسه اینکه دیدم یه سری عکس از خودش گذاشته که در شأنش نبود! یعنی در شأن کسی که علی و حسین میگه و میگه که دوستشون داره، این نیست که عکس بی حجاب از خودش بزاره
آخه اگه میگی حسین، باید بدونی که همون حسین نظرش نسبت به این چیزا چی بود
نمیدونم والا!
شایدم من فکرم سنتیه:دی
به نظرمم توی یه جهان، یه اقلیم ، یه خونه، حتی یه دل...دو پادشاه نمیگنجه
(اونایی که چند تا دوست دختر و زن دارن منو حلال کنن)
در راستای موضوع این بنده خدا و پیجش در فیسفوک، یه چیزی یادم اومد:
پریشبا پیش یه پیر دانا بودیم
مرد عاقلیه، یه حرفی زد که هم شرمنده شدیم ، هم به شخصه رفتم تو فکر
حالا اینکه قضیه چی بود رو بیخیال، ولی موضوعی که گفت این بود:
اگه آدم یه مسئله ای رو ، یه روشی رو، یه سازمانی رو ، یه مسلکی رو ، یاهر چیز دیگه ای رو قبول کرد، باید همه اقتضائات و الزاماتشم قبول کنه
بعد یه مثالم زد که مثلا اگه شما رفتی فلان اداره برا کار، نمیتونی بگی ساعتی که دوست دارم میام!
باید تابع تمام قوانین اون اداره باشی، چون خودشو قبول کردی باید الزاماتشم قبولش کنی
یا اگه اسلام رو قبول کردی، دیگه باید ضروریاتشم قبول کنی
کلا منظورش این بود که آقا جان گزینشی نیست که! یا بگو اره و وایستا، یا یه نه بگو نُه ماه شیکم نگیر:دی
خیلی حرف خوبی میزد
واقعا مرد عمله، یه خاطره هم از خودش گفت که اوایل انقلاب که این سازمان های مختلف تشکیل میشد، همشون اولش به صورت شورایی اداره میشد
میگفت فلان سازمان که تشکیل شد (که خیلی مهم بود و هست)، بهم گفتن بیا عضو شورای مرکزی شو . ولی گفتم نه
گفتن چرا؟ گفتم اگه بگم اره باید همه چیزشو قبول کنم، در حالیکه این با روحیه ی آزادی عمل و بعضی خصوصیاتم سازگار نیست
------------------
خب وارد مبحث بعد میشیم:دی از اونجایی که تازگیا حال جدا نویسی و دسته بندی و ... ندارم، هر چی به ذهنم میادو تو همین متن مینویسم که مبسوط حال کنید:دی
اقا ما قدیم ترا(بیشتر از یه ماه قبل:لول) زیاد می چتیدیم
مخصوصا با اونایی که دوستشون میداشتیم و فکر میکردیم گاهی میشه یه چیزی بهشون بدیم و یه چیزی ازشون یاد بگیریم.
خیلی وقته که کلا حسش نیس. حالا بحث وقت نداشتن و غیره ش بماند,اما حسش نیس، یعنی انگیزه و هدفش کور و سست شده!
خلاصه این روزا اگه (ON) باشیم و سلامی کنن، علیکی میگیم و زیاد ور ور نمیکنیم
اها یه چیزم بگم، ایا شما میدونستید زمان هم پر برکت میشه؟
بله میشه، اونطوری نگاه نکنید میام نفری یه چک میزنمتون:دی
اگه زمان برای کار مفید استفاده بشه، پر برکت میشه ، یعنی یه جورایی زیاد میشه، کم نمیاری!
خلاصه با اینکه این اشنامونو دوست میدارم، ولی به همین دلایلی که گفتم حال پیگیری این کارشو ندارم. ولی انشاءالله که خودش یه کم به ارزشش و کارش فکر کنه...
یه جمله ی حکیمانه م همین اساعه به ذهنم رسید، قاب کنید بزارید جلوتون:دی :
طاووس که زیباییشو آشکار میکنه، گرفتن کردنش تو قفس که دیگه آدم شه( :دی) زیبایی تو رو یه کور هم میتونه ببینه، اگه که چشمش به باطنت باز بشه، انقدر مفت نفروشش...
بگذریم
برید پی زندگیتون حرف دونیم ته کشیده
بعدها بازم بیاید نصحیتتون کنم
باشد که به راه راست هدایت شید
زیاده عرضی نیست
شب بخیر
13 پسندیدن
IMAN.M2, foofool, keivan98, badrang, Hamed 2000, yaavar, Kin9et, chio, *leily*, pishtaz 5, reyhan0097, behrooz, albert_anishtain