
گاه نوشتهــ هــآ + یَم
بـــــ ــارلها....
هــــرگــز نگویمـــتـــ کـہ بیــا دستــ منـــ بگـــیر....
عمرے گرفتــــہ اے خدایــ ـا رهـــایمــ مکنـــ ....
هــــرگــز نگویمـــتـــ کـہ بیــا دستــ منـــ بگـــیر....
عمرے گرفتــــہ اے خدایــ ـا رهـــایمــ مکنـــ ....
آدم هایی بی ادعا از جنس نور..!!
توسط
در تاریخ July 29th, 2013 در ساعت 13:27 (411 نمایش)
هرگز فراموش نخواهید شــــــــــــد !!
+ چقد سخته از دست دادن کسایی که بی ادعا ، بدون حرف ، بدون درآمد میلیاردی ، بدون انتظار و توقع افتخار می آفرینن....این کوه باتموم عظمتش چقد مهمون ب خونش دعوت کرده...واین مهمونارو برای همیشه توی قلبش نگه داشته...
+اگه خودم کوه نمیرفتم هرگز درک نیمکردم این عشقی رو ک این همه ادمو ب سمتش جذب میکنه و باعث میشه تاابد توی دل کوه بمونن....
ای کوه...
ای سراپا همه پند....
ازتو این تجربه اموخته ام...
که نلرزد تنم از غرش ارابه ی سنگین زمان...
وهراسی ندهد راه به دل از طوفان...
کاه بودن ننگ است کوه می باید بود....
این درسه که همه کوهنوردا ازت میگیریم....
+روح تموم اونا ک بی ادعا رفتن شاد ، و یادشون گرامی....
+خدا به خانوادشون صبر بده...واقعا سخته...فکر کنید...ی لحظه فکر کنید آخرین خداحافظی که به هیچ سلامی ختم نشد...خانواده ای چشم منتظر ک هرگز نفهمیدن چه بر سرعزیزاشون اومد....واقعا سخته...
--------------------------------------------------------------------------------اینم نامه ی خواهر دوقلوی یکی از این کوهنوردا ی عزیز:
---------------------------------------------------------
متن نامه خواهر آیدین بزرگی:
«میخوام بی پرده بنویسم که دلم برات تنگ شده. دو هفته ای میشه که صداتو نشنیدم و بهت نگفتم مواظب خودت باش. موقع رفتن تو فرودگاه انقدر شوق رفتن داشتی که حتی نذاشتی ببوسمت، بغلت کردم و چند ثانیه به آغوش کشیدمت و در حالی که اشک تو چشمام حلقه زده بود و تو نمی خواستی که گریه کنم از بغلم اومدی بیرون و گفتی کفایت میکنه ولی اون چند ثانیه بغل کردنت اصلا کفایت نمیکرد آیدین. چقدر پشیمونم که خودمو به زور تو بغلت نگه نداشتم و چقدر پشیمونم که صورتتو تو دستام نگرفتم و تو چشمات نگاه نکردم و بهت نگفتم اگه تو نباشی میمیرم. چقدر پشیمونم که شاید واسه آخرین بار نبوسیدمت...
تفاوت به دنیا اومدن من و تو فقط 5 دقیقه بود و تو 5 دقیقه دیرتر از من به دنیا اومدی ولی واسه رفتنت از پیشم خیلی زوده. اینارو مینویسم که بیای و بخونی و بدونی که شب ها عکست رو روی قلبم میذاشتم و تا صبح مواظب بودم تکون نخوره تا صدا و انرژی تپش قلبم که 9 ماه تو فاصله چند سانتیمتری ازهم بود و حتی همزمان قلبامون تشکیل شده بود بهت انرژی بده و زودتر برت گردونه و روزنامه ای رو که عکستون توش چاپ شده بود رو زیر بالشم میذاشتم تا زودتر برگردی...
اینو بدون که برای من همیشه زنده ای و فقط ناراحتی من از دلتنگیه. از اینکه نمیدونم دیگه کی ممکنه بتونم ببوسمت و بغلت کنم و دستاتو تو دستام بگیرم. از اینکه نمیدونم دیگه کی میتونم تو چشمات زل بزنم و بگم دوست دارم داداشم ...»
7 پسندیدن