
چرند و پرند
اين وبلاگ هيچ چيزه خاصي نداره و فقط برايه شوخي با بر بچه هايه با حاله ترفندستان راه اندازي شده پس همه با هم حالشو ببيرم
داستان مامان و عمو حسن
توسط
در تاریخ June 27th, 2012 در ساعت 23:14 (1630 نمایش)
صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟ >> >> -
سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش! >> >>
- نمیشه! >> >>
- چرا؟ >> >>
- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن! >> >> ...
>> >> سکوت >> >> ... >> >>
عمو حسن نداریم! >> >>
- چرا داریم. الآن پهلو مامانه.
>> >> - ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!
>> >> - چشم بابا! >> >> ... >> >> ...
>> >> چند دقیقه بعد >> >> ... >> >>
- بابا جون گفتم. >> >>
- خوب چی شد؟ >> >>
- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه؟
>> >> - خوب عمو حسن چی؟ >> >>
- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده!
>> >> - استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم تو مهساي بابايي؟
>> >> - نه! >> >>
- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم >> >>0 پسندیدن