* اينم از عاشق شدن بعضيا !!! *
توسط
در تاریخ March 4th, 2012 در ساعت 09:10 (417 نمایش)
خاطرات خانومي از دوستش :
یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش ازدواج کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همچیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!
از فردای اون روز نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ، 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش ...، چایی ریختم روش ...
اونم هم تا می تونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و ...
بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد ... آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سرش کوبید و گفت :
منو چی فرض کردی؟
اینکه سالنامه 1390 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی؟
و اینگونه بود که دوست من هنوز مجرد است...
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ
تست شراب!!
مسئول تست کردن شراب های يک شرابسازی می ميرد، مدير کارخانه شرابسازی دنبال يک
مسئول تست ديگر می گردد تا استخدام کند*
*يک فرد مست با لباس ژنده و پاره برای گرفتن شغل درخواست می دهد*
*مدير کارخانه فکر می کند چطور اورا رد کند.*
*اورا تست می کنند.*
*به او يک گيلاش شراب می دهند و می خواهند که آنرا تست کند آزمايش می کند و می
گويد*
*شراب قرمز، مسکات، سه ساله، و در بخش شمالی تپه رشد کرده و در ظرف فلزی عمل
آمده است*
*مدير شرابسازی می گويد درست است*
*گيلاس ديگری به او می دهند *
*اين يکی شراب قرمز کابرنه هشت ساله و در بخش جنوبی تپه رشد کرده و در چليک
چوبی عمل آمده است *
*درست است.*
*مدير موسسه که متعجب شده است با چشمکی به منشی پيشنهادی میکند. او يک گيلاس
ادرار می آورد. فرد الکلی آنرا آزمايش می کند. و می گويد*
*بلوند، 26 ساله، سه ماهه حامله است و اگر کار را به من ندهيد نام پدر بچه را هم
خواهم گفت. *
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
فکر کردی؟
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند.
لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست .
بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند.
او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد.
میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد
که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند.
او کلاهش را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت :
فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.
نکته خفن : رقابت سکون ندارد !
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ
* جادویي از گوگل !!! *
عبارت زیر را در گوگل سرچ کنید متوجه شوید !
(sqrt(cos(x))*cos(200*x)+sqrt(abs(x))-0.7)*(4-x*x)^0.01, sqrt(9-x^2), -sqrt(9-x^2)
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــ
* 12 مجسمه اوریگامی باورنکردنی!!! *
هنرمندی به نام «پولی وریتی» اهل اسکاتلند خالق این اریگامیهای بسیار زیباست. بد نیست بدانید او فقط با تا کردن یک ورق کاغذ این مجسمه ها را ساخته است و اصلا از برش یا چسب استفاده نکرده است!...12 مجسمه اریگامی باورنکردنی!!
Click this bar to view the original image of 576x574px.
Click this bar to view the original image of 576x432px.
0 پسندیدن