آرامش آرزوی همه انسانهاست
آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو… تو کجایی پدرم…؟! آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو… بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا… آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو… جانِ من حرف بزن! امر بفرما پدرم. آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو… کوچه پس کوچه ی این ...
بگذار هر ثانیه ، حالِ تو خوب باشد . بگذار رفتنی ها بروند و ماندنی ها بمانند . تو لبخندت را بزن ، انگار نه انگار ... حالِ خوبِ خودت را به هیچ اتفاق و شرایط و شخصی گره نزن ! بی واسطه خوب باش ، بی واسطه شادی کن و بی واسطه بخند ... شک نکن ؛ تو که خوب باشی ؛ همه چیز خوب می شود .
عطر يك مايع خطرناك است. توى شيشه هاى فانتزى خوش رنگ فقط يك كار ميكند، گولت ميزند.عطر ها حتى از سيانور و مرگ موش و آب و آهك خطرناك ترند. كافيست يك بار توى يك خاطره مشترك آنرا به گردنت پاشيده باشى. و روز ديگرى جايى كه اصلا توان يادآورى خاطراتت را ندارى دوباره چند قطره اش زير بينى ات ...
روزهاي سخت را ميگذرانيم تا به بيهودگي عادت نكنيم حال آنكه بيهودگي همان روزهايي است كه در گذرانده ايم! و شايد به دنبال نوري در پستوي خاك خوردگي هاي ذهنم سرگردانم تا بيهودگي را پايان دهم.
ایـن روزهـا صـورت ِدلـمـان زَرد اسـت از دَرد و سُـرخـی ِ رویـمـان از زَخـم چقَـدر بینـایـد آدمیـآن بـه رویـمـان و چقـدر نـابیـناینـد بـه قـَلبهـامـان چـه بـی هـَوا برایشـان مـی خَندیـم و چـه خـوب هـوا بَـرِشـان مـی دارد ڪـِه شآدیـم .
ما درد ها را مزه مزه می کنیم به آن ها اجازه ی جولان دادن می دهیم ... ما درد ها را میخندیم ... دردها را گریه میکنیم ... درد ها را زندگی میکنیم و درد ها را می میریم ... از همان پله هایی که بالا می رویم پایین می اییم ... در حین بالا رفتن و پایین امدن از پله ها دست های یکدیگر را رها میکنیم و از کنار هم به سادگی می گذریم و می رویم مثل چکیدن یک قطره اشک...
آدمها از دور مهربانترند. خوش اخلاقترند. صبورترند. بزرگترند. باگذشت ترند. اصلن زیباترند. مثل عکسها. گاهی زوم کردن روی یک عکس و از نزدیک دیدنش، نظرمان را به کل درباره ی آن سوژه عوض میکند. بعضی از آدمها هم هستند که همانطوریکه فقط یک نیمرخ شان توی عکسها خوب می افتد، تنها یک بُعد از شخصیتشان ...
آدما یه کاری می کنن که از بعضی رفتارای قشنگت دست بکشی، یا اصلن از داشتن بعضی رفتارهای قشنگ ناراحت باشی و ازشون فرار کنی... آدما یه کاری می کنن که با بعضی احساسات قشنگت بجنگی و از فکرای قشنگت پشیمون بشی... آدما یه کاری می کنن که خودتو مجبور کنی دنبال احساسات قشنگ نری یا اونقدر از حس ...
این عدالت نیست اینکه هیچ ماشین بزرگی نیمه شب به نیمه شب در کوچه ها نمی گردد و ما نمی دانیم سردرد هایمان را سرگیجه هایمان را این بعض ها که به تیله های درشتی در گلو می مانند را چطور دور بریزیم!!؟ بوی تعفن ِ دل های روی دست مانده از پنجره های شهر ...
شوق مردن، به نظر چیزی منفیست. اما اگر قرار باشد میان ترس از مرگ و شوقِ مردن یکی را انتخاب کنم، دومی را انتخاب میکنم تا کاری کند که اولی کمتر شود. اینکه کشف کنی بدترین چیزی که منتظر توست مرگ است همزمان هم می تواند چیزی باشد که شوق آن را داشته باشی ،گاهی. گاهی باید به زندگی نشان داد که بدون او هم می توان ادامه داد، تا خودش دوباره بازگردد. شعر نیز هنرِ زندگی نکردن است.
نام کاربری
رمز عبور