سخنی نیست ...
توسط
در تاریخ June 5th, 2015 در ساعت 18:36 (1792 نمایش)
خیلی جالبه هم من دلگیرم و هم او دل گیر ...
تو زندگیمون مراقب دو دسته باشیم
دلگیران ... مراقب باشیم نشکنیم دلشون رو
دل گیران ... حتی الامکان از آنها دوری کنیم چون ممکنه دلگیر بشیم ...
هه هه هه شاید فکر کنید این یارو عاشقه نه بابا مشکل اینجاست که مثل رهی که میگه:
اشک سیمینم به دامن بود بی سیمین تنی
منم همینجوریم ... ینی خبری نیستا ولی همینجوری بی خود و بی جهت دلگیرم
.
.
.
دلگیر دلگیرم
از غصه می میرم
مرا مگذار و مگذر
با پای از ره مانده در این دشت تب دار
ای وای می میرم
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نمی گیرم
مرا مگذار و مگذر
به الله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست
بی جرم و تقصیرم مرا مگذار و مگذر
آشفته تر زآشفتگان روزگارم
از غم به زنجیرم مرا مگذار و مگذر*
شاید بهتر باشه که عاشق بگه :
مرا بگذار و بگذر ... به شرط اینکه واقعا بگذری ، از خیالم بگذری ، از دلم بگذری ... اون دلی که گرفتی رو پس بدی و از دلم بگذری. بابا یه دل کوچیکه چیز گرانقیمتی نیست که اینجوری از ما دزدیدیش ... بگذار سر جاش و بگذر ...
*شعرِ یکی از تصنیف های گروه شمس*6 پسندیدن