لب ریز
توسط
در تاریخ August 10th, 2016 در ساعت 14:59 (840 نمایش)
سلام
تازگیا یه کم بی حوصله! خسته! عادی شدم!
یه جورایی دارم خودمو گره می زنم به روزمرگی و مثل چندمیلیارد آدم متوسط زندگی میکنم! همیشه این واسم سخت بودم که خاص نباشم! ولی خب ظاهرا با بزرگ شدنم! شدم مثل بقیه!
مثل یه رودخونه بودم، پر جنب و جوش و رونده!
ولی خب ظاهرا اینقدر خوب بودیم که روزگار یه سد ساخته جلومون! (ادعاوغرور)
فکر کنم تنها راهم این باشه که اینقدر صبر کنم! صبر کنم تا لب ریز بشم، و دوباره طغیان کنم!
یا مثلا یه تیر،کمون باید بیشترین اندازه ی درد و کشش رو تحمل کنه ، تا بتونه بلندترین تیر رو پرتاب کنه! "بیشترین اوج، دقیقا یک لحظه قبل از سقوطه!"
صبر چیز خوبیه! صبر باعث میشه محتاج کسی نشی...
ولی خب...! نمیشه دیگه! باید کنار اومد : )
در کل الان دقت کردم دیدم چقدر علامت تعجب گذاشتم توی متنم!
و این چیزی رو اثبات نمیکنه جز هنگ کردن در زندگی...
خب تقصیر خودمم هست... احساس میکنم کلا فقط یاد گرفتم بد تلاش کنم!
یه جمله بود که می گفت: اهدافتون رو به اشخاص گره نزنید!
متاسفانه من گره میزنم، ینی ...
هووووف ، چی بگم ...
: )10 پسندیدن
Dead Terminator, Hamzeh_rfj, Mansour07, Kasra , black-fish , Abolfazl.E, ZzBb, N sadra, Xx Joker xX, tilva75