امروزَِم امروز است ... فردای دیروز !!
توسط
در تاریخ September 22nd, 2014 در ساعت 11:35 (1011 نمایش)
دیروزم را گفتم : توکه امروزم بودی چرا رفتی؟
گفت : آخر فردایت نمی گذاشت بمانم !
گفتم : مگر نیامدی که بمانی پس چرا رفتی؟
گفت : فردایت پشت در منتظر بود!
گفتم : بیخیال فردایم من تو را بیشتر دوست دارم
گفت : می دانم اما دست خودم نیست
گفتم : تو خودت روزی فردایم بود نمی گذاشتی فردایم بیاید!
گفت : فردایت هم دست خودش نیست فردا هایی دیگر مجبورش می کنند که بیاید!
گفتم : گفتم من دیروز را بیشتر دوست دارم ... به دیروز های قبل از تو هم گفتم بمانند اما نماندند و رفتند لااقل تو بمان !
دیگر چیزی نگفت فقط بلند شد و رفت ... هرچه التماسش کردم نماند !
صبح شد ; بیدار شدم دیدم فردایم کنارم نشسته است !
گفتم : تو فردای منی؟
گفت : فردایت بودم حال امروزت هستم.
گفتم : چرا آمدی ؟
عصبانی شد بلند شد و گفت : مگر دست تو است که نیایم !
گفتم : دیروزم را بیشتر دوست داشتم ! چرا آمدی و فراریش دادی؟
چیزی نگفت , فقط به نقطه ای خیره بود......
احساس کردم از چیزی ناراحت است!
گفتم : ناراحتی ؟
گفت : ناراحتم از شما آدم ها !
گفتم : از آدم ها ناراحتی ؟ مگر آدم ها چه هیزم تری به تو فروخته اند؟
بغضش ترکید با گریه گفت : شما آدم ها تمامی روز ها دوست دارید اما به من که می رسید ....
گریه اش اجازه نداد چیز دیگری بگوید
خواستم چیزی بگویم که حرفم را قطع کرد و گفت : شما انسان ها غروب را دوست دارید اما چرا از غروب من واهمه دارید؟
دیگر نتوانسم چیزی بگویم و فقط خیره نگاهش کردم
شب شد ; فردایم خواست برود و دیروزم شود
گفتم : چرا می روی؟ بیشتر بمان
خندید و گفت : چه موجودات عجیبی هستید شما آدم ها ! تو که می خواستی نیایم حالا که می خواهم بروم می گویی نروم؟
گفتم : حالا نظرم عوض شده می خواهم بمانی و امروزم باشی تا فردایم نیاید
گفت : مجبورم بروم فردایت پشت در منتظر است ولی نگران نباش سال دیگر میایم
گفتم : من نمی توانم یک سال صبر کنم که بیایی همین حالا بمان !
بلند بلند خندید و گفت : یادت باشد فردا صبح وقتی فردایت را دیدی سلام مرا به او برسان
سپس به شروع به رفتن کرد
فریاد زدم : لااقل اسمت را به من بگو ؟
همان طور که دور میشد گفت : شما انسان ها صدایم می کنید 31 شهریور!
دیگر چیزی نگفتم و فقط دور شدنش را تماشا کردم !
دوباره صبح شد بیدار شدم تا با فردایی دیگر سر و کله بزنم !
دیدم فردایم کنار در ایستاذه و می گوید : عجله کن که دیرمان شد!
گفتم اسمت چیست؟
گفت : 1 مهر !!!!!!!!!!!
---------------------------------------------------
پ.ن : حلول ماه مبارک مهر را بر همه دانش آموزان تبریک / تسلیت می گوییم
پ.ن : بابا اصن این ساعتا رو کشیدن عقب زندگیمون مختل شده از صبح تا حالا نشستیم ساعت 12 بشه مگه میشه!!!!
پ.ن : دیشب بازی بارسا جالب بود نیمه اول ساعت 11:30 شروع شد نیمه دومم ساعت 11:30 شروع شد ! الله اکبر یه صلوات عنایت بفرمایید
پ.ن آخر : و در آخر با تمام احترامی برای مهر و مشتقاتش قائلیم به اطلاع می رسانیم امشب به پشت بام ها خواهیم زد و فریاد می زنیم : مکن ای صبح طلوع .... مکن ای صبح طلوع
پ.ن الحاقی : هیچی خواستم یه چیزی الحاق کرده باشم8 پسندیدن