نمایی از اتاق من (2)...
توسط
در تاریخ December 8th, 2015 در ساعت 11:09 (711 نمایش)
سلام خدمت دوستان عزیز
.
زمستان هم از راه رسید،این زمستان هم از آن روزهایی است که سال هاست آن را می بینیم.
.
این روزها همه دوستان مشغول کار،درس و زندگی،البته بین کار کمی هم زندگی می کنند.
.
یاد قدیم بخیر،چقدر وقت اضافه داشتیم؛داور همیشه به نفع ما کار می کرد.
.
با این همه پیشرفت علم،تازه برای انجام کارهای معمولی هم وقت کم می آوریم.
.
چه روزهای خوبی بود؛دور هم جمع می شدیم کلی کل کل می کردیم
.
حالا اسم همه گوشه موبایل ها خاک می خوره.
.
چه روزهایی بود؛فوتبال بازی می کردیم،والیبال،هفت سنگ؛تیله بازیکارت بازی
.
یاد فیلم گیوم تل بخیر،یه اسحه داشت زوبین ,یکی درست کرده بودم؛عکس بازیکنان فوتبال رو پشت قوطی کبریت میزدیم بعد نشونه می گرفتیم.
.
چقدر زندگی ها سرد شده.
.
از مردن همدیگه هم باخبر نمی شیم.
.
پدر سردار خان فوت کرده بود.کیانوش رفت اونجا دید سردار خان میگه:بوا (یعنی پدر) مردی و نتونستم ببینمت یه سر بهت بزنم.
.
کیانش پرسید مگه کجا بوده؟
سردار خان گفت:طبقه بالا
.
هی روزگار......
.
تازه می خواستم کم بنویسم
.
نمایی از اتاق من,البته همیشه به این تمیزی نیست.
.
اگه ریا نشه گاهی هم معرق کار می کنم
.
.
.
.
.
برای یکی از دوستان هست,اگه گفتین شغلش چیه
.
.
10 پسندیدن