اعترافات من

چشام بستست ، جهانم شکله خواهش ، عذابه ، اضطرابه ، اضطرابه

روبروم دیواری از مه ، دیواری از سنگ

بگو بیهوده نیست ، بگو بیهوده نیست فاصله آب و سراب

بگو سفیدی کاغذ بیهوده نیست

بگو از کوچ پراکنده ، فقط کابوسو تنهائی

بگو خواب بود هر چی که دیدم ، افسانه بود هر چی شنیدم

نگاه کن شوقه دل زدن به دریا

بر آن شد مرگ تدریجی رویا ، مرگ تدریجی یک رویا ...

21- همه زن ها دو سلاح خیلی کاری دارن ، یکی گریه و دیگری لوازم آرایششونه خودشونرو با اون زیبا می کنن !

22- برای انتخاب رنگ ، جرو بحث نکن ، از نظر زن هارنگ سفید و شیری و رنگ استخوانی و نباتی با هم فرق دارن !

23- تا زمانی که سازنده های لوازم آرایشی و جراحان پلاستیک تو دنیا زندگی ...

و خدا جهان را آفريد و کمي استراحت کرد ، مرد را آفريد و کمي استراحت کرد و زن را آفريد نه خدا و نه جهان و نه مرد هيچکدام استراحت نکردند

نوشته اند اسکندر در سرزمینی که به فرهنگ مشهور بود بزرگ و تربیت یافت و معلمی چون ارسطو داشت ، و تمام جهان را فتح کرد ، اما به دلیل ویرانی ها و بی عدالتی های او و سپاهش که در هر سرزمینی که پا می گذاشتند جز نابودی و فلاکت برای مردم آن سرزمین چیز دیگری ارمغان نمی آوردند ، در لحظه ای که

...

و اگر من مُردم ، مرا بدون تزیین به جواهرات و زیور آلات سریعاً به خاک بسپارید ، که همه بعد از مرگ خاک شوند ، که خاک آفریده ای بسیار نیکو ست !!!

و در جای دیگر وصیت کرد که بر مزار من بنویسید ، که من کوروش سرزمین آریائی را وسعت بخشیدم و آن را مایه افتخار آریائی ساختم ، پس به مدفون بودنم در خاک رشک نبرید !

11- فرق نمی کنه که چه دلیلی می آره | فقط بدون هیچ زنی به 17 جفت کفش احتیاج نداره !

12- اگر سوالت رو با جمله (( برای چی ؟ )) شروع کنی ، بدون جواب زنت (( من چه می دونم )) خواهد بود !

13- اگر سرت به تنت زیادی نکرده ، هرگز و هرگز تو کیف هیچ زنی فضولی نکن و از اون چه که توشه ، سر در نیار ...

اگر من جای چراغ قرمز سر چهارراه ها بودم رو چراغ قرمز هنگ می کردم تا دخترک فال فروش شهرم چنتائی بیشتر فال بفروشد ...

* زنان را بشناس تا نیمی از مردم را شناخته باشی ! ( آ . هارگریور )

1- وقتی ازت می پرسه :

(( به نظر تو این لباس منو چاق نشون می ده ؟

برای این سوال فقط یک جواب وجود داره !

(( تو که چاق نیستی ! ))

2- اصلاً فکر نکن می تونی اخلاقشون رو عوض کنی | این غیر ممکنه | فقط می تونی تحمل خودترو زیاد کنی !

3- ...

دل من دیر زمانی است که می پندارد
دوستی نیز " گلی " است :
مثل نیلوفر و ناز
ساقه ترد وظریفی دارد
بی گمان " سنگ دل " است
آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
" دانسته " بیازارد

ماجرا بر می گرده به سال سوم دبیرستان اونم بچه های علوم انسانی که زبان زد عام وخاص بودن ، البته در مدرسه ما . یکی از بچه ها به نام " محمد " که اسم مستعارش که بچه ها صداش می کردند ، " ممد پشه " یه واکمن اوورده بود بعد رفتیم دیوار کلاسو اون عقب مغبا ی کلاس که البته ما به ته کلاس می گفتیم "

...