تبلیغات در ترفندستان
مشاهده RSS Feed

L0rD oF pC

پس از خودکشی چه می شود?

امتیاز ها: 1 رای ها, 5.00 متوسط.

به آخرین تپش های قلبت می رسی. تاپ تاپ و بعد سکوت قلب . سکوتی به حکم تو. سکوت قلبی که به حکم کسی دیگر باید باز هم می زد .از پس گوش چپت صدایی شبیه به باد می شنوی . کمکم احساس می کنی چیزی دارد تو را از تو بیرون می کشد .یک دست سرد روی شونه چپت فشار میاره و تو رو مثل تیکه ای کثیف از خوت پرت می کنه . چهرش برفروخته از خشمی که تو دلیلش رو نمی دونی . بدون حرفی از جلو چشات محو می شه و تو خود را می بینی . اولین رگه های پشیمانی در وجودت می بینی. کاش بیشتر فکر می کردم . کاش یه راه دیگه ای پیدا می کردم . با حسرتی به جنازت نگاه می کنی . ترس تو وجودت ریشه می دونه . دلت برای بدن خودت تنگ می شدی. آره همون بدنی که روزی ازش متنفر می شدی . می گفتی قفسه . پرام رو بسته و می خوایی ازش خلاص شی. و حالا خلاص شدی ولی چرا شاد نیستی ؟ چرا می ترسی . مگه آرزو نمی کردم رها بشم . پس چرا اینجوریم. تلفیق از پشیمانی و ترس و تنفر . همه چیز یادت می آد . که چرا خودت رو کشتی . ولی حتی این هم بهت کمک نمیکنه . پرش احوال پیدا می کنی . لحظه ای مطمئن لحظه ای شک . لحظه ای کجکاوی . لحظه ای انتظار و لحظه ای هیچ . دلهره هم آمد.

یه چیزهای شنیده بودی. از اینکه وقتی میمیری چی می شه . ازقبر از ن*** و منکر . از برزخ . از مرگ. ولی انگار جریان یه جور دیگست . ای بابا چرا کسی نمی یاد دنبالم . پس چی شد پرواز روح و خلاصی . چرا احساس سبکی نمی کنم . چرا انقدر سنگین چسبیدم به زمین . تا اینکه همه چیز به هم میریزه . دنیا جلو چشان سیاه می شه . قالب تهی می کنی . دو نفر آمدند . از ترس می خوایی داد بزنی ولی فقط حرفهای تو ذهنت می چرخند. انگار دهان نداری . فقط خط دیدش رو دونبال می کنی . که یه دفعه به تو نگاه می کنه . می ترسی. به حرف میاند. " این احمق طبق حکم الله باید 45 سال دیگه تو دنیا باشه و تو سن 76 سالگی باید میمرد. حالا باید این باقی مونده رو تو همین دنیا بمونه تا به زمان مرگش برسه . دلت می خواد فریاد بزنی ترو خدا من رو از اینجا ببرید . ولی نمی شه .

جنازت رو پیدا می کنند . بی جان . غم مادر . خورد شده پدر . اشک خواهر . بغض برادر و ترس تو .

دنیایی که تو ازش متنفر بودی حالا محکومی ابزاری برای ذجر تو می شه . دنیایی که می تونستی توش به راه خودت زندگی کنی دنیایی ترسناکیه که ترس و حسرت هر لحظش ازت دور نمی شه . و کاش و ای کاش .

چهره ها واقعی می شند . حرف های معلوم می شند . وقایعی که تو نمی تونی کاری کنی و فقط تماشگر هستی و عذاب روحی که از این جریان می کشی وحکمت هر اتفاقی که در دنیا برات افتاده بود رو می فهمی . شرمندگی همراه هر لحظته .. عشقی که خبر نداشتی شاید روزی بهش می رسیدی ولی حالا کسی دیگه ای جای توست . دختری که می فهمی اگر بهش نرسیدی دلیلی بود که حالا می دونی و خودت تصمیم می گرفتی که باهاش نمونی ..

. بابا بریم ؟ دختر بچه ای دستت رو می گیره. وای خدای من عین فرشته ها می مونه. عمیقا دوسش داری . احساس می کنی دختر خودته و خونه ای که احساس می کنی محل ارامش توست . همسرت میاد و با مهربونی که ارومت می کنه باهات صحبت می کنه . ولی تو فقط نگاهش می کنی . صدایی می شنوی . صدایی مثل صدایی تو . صدایی شاد و آروم که از خودت بیرون می یاد و داره جواب می ده . در لحظه ای وقایعی که اگر تا اون زمان زنده می موندی برات پیش می آمد به یاد می یاری. چجور تو دوران بحران . زمانی که قصد کردی خود کشی کنی منصرف می شی . روزگار رو به سختی می گذروندی و کم کم اتفاقات و افکاری باعث می شند حال و روزت بهتر بشه. لحظاتی که تو از پس غم هات براومدی . لحظاتی که می فهمی چه اتفاقی چرا پیش امد. و حالا که تو باید در کنار زن و فرزندت .کمی اونور تر از خانه پدری . توی یه خانه امن مینشستی و با فرشته کوچک خودت بازی می کردی . بابا ! بهش نگاه می کنی . چقدر احساس خوبی بهت دست می ده . همه چیز از یادت می ره . چشم تو چشم های کوچیک زیبایی می ندازی که در یک آن سرد می شند. صورت زیبایی که در یک لحظه سنگ می شه و بعد دست دختر کوچولوی تو دستات پودر می شه و از هم می پاشه . چون تویی وجود نداره .اونی که قرار بود باشه هم نیست. با حسرت فریاد می زنی خدا غلط کردم !

روزگار می گذره . دنیا رو با خودت و بی خوت می گذره و ندامت بهت فشار می یاره . اگر تو دنیا چند مساله بود که آزارت می داد . حالا که پرده از همه چیز برداشته شده همه چیز آزارت میدند. آرزو می کنی به دنیا برگردی ولی امکان نداره. مکان دنیوی تو با زمان برزخی مقارن میشه . پس هر ثانیه هزاران سال طول می کشه . کم کم از دنیا خسته می شی . ار سیر تکرار های روزگار . روزگاری که حرکتش کاری از تو ساخته نیست تا از پسش بر بی ایی. وهمیشه پشیمانی . ترس . حسرت . شرمندگی . همسفر تو خواهند بود
0 پسندیدن
دسته بندی ها
دسته بندی نشده

نظرات

  1. مهندس بهزاد انصاری آواتار ها
    اووووووووو.کی حال داره این همه بخونه..............
    آقا بعد از خودکشی یه راست میری جهنم دیگه.....دیگه 60 کیلومتر نوشتن نمیخواست....ما که جامون ته موتورخونه جهنمه.....فرست کلاس جهنم رو واسه خودم رزرو کردم.
    0 پسندیدن
  2. Arian.N آواتار ها
    من حاضرم برم جهنم ولی به شرط این که یه کامپیوتر بهم بدن
    یه جهنمستان راه میندازم
    0 پسندیدن

اکنون ساعت 11:25 برپایه‌ی ساعت جهانی (GMT +3.5) می‌باشد.

تبلیغات متنی

عضویت در خبرنامه

با عضویت در خبرنامه‌ی سایت، جدیدترین ترفندها، نقد و بررسی‌ها و مطالب مدرسه فناوری به طور خودکار به ایمیل شما ارسال می‌شود. بعد از کلیک بر روی دکمه‌ی «مشترک شوید»، بایستی کد داخل تصویر را وارد کرده، سپس به صندوق ایمیل خود مراجعه کنید و روی لینک تأیید کلیک کنید تا اشتراک شما نهایی شود.

کلیه حقوق مادی و معنوی متعلق به وب سایت ترفندستان است. برداشت مطالب و تصاویر تنها با ذکر نام ترفندستان مجاز است.