مطالب بدون دسته بندی
دهانت را میبویند مبادا که گفته باشی دوستت میدارم. دلت را میبویند روزگارِ غریبیست، نازنین و عشق را کنارِ تیرکِ راهبند تازیانه میزنند. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما آتش را به سوختبارِ ...
یاد یادم نمیاد وقتی پاهام را خاکی کردم کسی بهم وعده داده باشه که اینجا عینه بهشته ... که اگر قرار بود باشه ، اسمش بهشت بود نه زمین .. یاد گرفتم زندگیمو اونجوری که هست ببینم و اونجوری که میخوام بسازم .... نه این که اونجوری که میخوام ببینم و هرجوری که شد بسازم ... یاد گرفتم واسه تکون دادن کوه، اول باید خودمو تکون بدم ... یاد گرفتم تا وقتی سرم پایینه ، رنگ چشمام خورشیدی نمیشه ... یاد گرفتم قبل از شکایت از دنیا ...
متاسفانه امروز مادر بزرگ دوست خوبمون black-fish جان فوت کردن... مدتی بود که در جریان بیماریش بودیم و امروز با خبر شدیم که دیگه در جمع ما نیستن... از صمیم قلب به black-fish عزیز و خانواده ی محترمشون تسلیت میگم ، امیدوارم خدا بهشون صبر بده و هرچه زودتر black-fish را تو جمع خودمون ببینیم
مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان. مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت. فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ...
نام کاربری
رمز عبور