تبلیغات در ترفندستان

این یک متن غمناک است.

  1. DEVIL002
    DEVIL002
    این یک متن غمناک است. لطفا کسانی که مشکل قلبی و عصبی دارند؛ این نوشته را قلم بگیرند. چی؟ شما از اون بچه سوسول ها نیستین؟ خوب چه بهتر پس یک جای دنج پیدا کن و تمام این سیاهه را بخوان اما یادت باشد خودت گفتی از آن سوسول هایش نیستی ها...
    ***
    صبح زود که نیست ؛ ساعت نزدیک 10 است و کنار خیابان کهندژ ایستاده ام. منتطر تاکسی هستم. زن میانسال به همراه دختر جوان کنار خیابان هستند انگار که آنها هم منتظر تاکسی باشند. من وسط حرفهایشان رسیده ام و نمیدانم داستان واقعا از کجا شروع شده است که دختر ناگهان عصبانی رو به زن میانسال میگویید:" اصلا حرفش را هم نزن. خودم تنهایی میرم. میخوای آبروم پیش دوستام بره. با این سر و شکل تو را ببرم با خودم و تازه بفهمن مامانمی که دیگه کی میتونه این آبروریزی را جمعش کنه. تو پولش را بده خودم خریدم رو میکنم." دختر این حرفها را بی مهابا و تند تند میزند و با دست، عرق روی پیشانی اش را میگرد و به آن طرف خیابان چشم می دوزد. مادرش اما توی خودش انگار می شکند. به دستهایش خیره شده است و دارد به چه فکر میکند؟ خدا میداند...
    ***
    اینجا خیابان بوعلی است.
    -" نباید بچه دار میشدی. حساب جیبت را میکردی بعد بچه هات را چهار پنج تا می کردی. تا کی باید هی حسرت خور همکلاسی هام باشم..."
    زن سرش به کیفش گرم است و غرهای دخترش را انگار که نمیشنود.
    -" این ماه نمی تونم... اما بهت قول میدم واسه ماه دیگه انشاءالله حتما. باشه مامان جان؟"
    زن با التماس به دخترش خیره میشود.
    -" نمیشه... دو روز دیگه عیده و من با این لباس ها آبروم میره مامان."
    دختر صورتش را از مادر می چرخاند و میرود سراغ مغازه ی بغلی. مادر نگاه خسته اش را از دختر برمی دارد و کیف احتمالا خالی را به دوش می کشد. گمان می کنم باید تمام پاساژ را بگردد تا دختر، خالی بودن کیف زنانه اش را باور کند...
    ***
    توی مدرسه ی کودکم جلسه ی مادر هاست و تا قبل از آمدن مدیر، درد دل یکی از خانم ها سر باز می کند:
    -" به خدا سختی هایی که ما تو بزرگ کردن بچه هامون می کشیم اگه یک درصدش را پدر و مادرهای خودمون کشیده باشن. من خودم تا شانزده هفده سالگی ام لباسهای خواهرهام را می پوشیدم. اما بچه های الان هر روز یه دستوری دارن هر روز یه مدی . "
    به چشم های زنی که این حرفها را می زد نگاه کردم و گفتم:" مگه چند تا بچه دارین؟" زن گفت:" ای بابا تو این دوره زمونه آدم تو یکیش می مونه وای به حال من بیچاره که سه تاش را دارم. از وقتی مادر شدم مسئولیت و نگرانی هام بیشتر شده اما احترام و ارزشم نه. تازه هر روز از طرف بچه هام محکوم به بی خیالی هم میشم."
    -" شوهرتون چی؟ اون در برابر بچه ها ازتون حمایت نمیکنه؟"
    –" اون بنده خدا که وضعش بدتر از من.دو جا کار می کنه تا خرج یک خانواده را در بیاره اما هر روز همه ازش طلبکارن که چرا همه چیز مهیا نیست. "
    دارم به خودم فکر میکنم و روزهایی که کودکم بزرگ شود و مقابلم بایستد و بگوید "غلط کردی مادرشدی. نمیتوانی بگویی نداریم و نیست. من را به دنیا آورده اید تا حسرت خور این و آن باشم ."
    دارم از مادر شدنم پشیمان می شم. انگار که ترس تا آخرین لایه های قلبم نفوذ کرده باشد. به خستگی هایم فکر میکنم، به مسئولیتم و به اینکه روزی به خاطر این احساس قشنگ مواخذه شوم.
    به مادرم فکر میکنم. به اینکه هیچگاه حتی پشت سرش نگفتم "سختی هایی که من برای بزرگ کردن بچه ام کشیده ام را اگر یک درصدش را مادرم برای من کشیده باشد..."
    0 پسندیدن
  2. ?tanha
    ?tanha
    haji chakerim
    0 پسندیدن
نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

اکنون ساعت 13:14 برپایه‌ی ساعت جهانی (GMT +3.5) می‌باشد.

تبلیغات متنی

عضویت در خبرنامه

با عضویت در خبرنامه‌ی سایت، جدیدترین ترفندها، نقد و بررسی‌ها و مطالب مدرسه فناوری به طور خودکار به ایمیل شما ارسال می‌شود. بعد از کلیک بر روی دکمه‌ی «مشترک شوید»، بایستی کد داخل تصویر را وارد کرده، سپس به صندوق ایمیل خود مراجعه کنید و روی لینک تأیید کلیک کنید تا اشتراک شما نهایی شود.

کلیه حقوق مادی و معنوی متعلق به وب سایت ترفندستان است. برداشت مطالب و تصاویر تنها با ذکر نام ترفندستان مجاز است.