مدرسه برای من نه یادآور دلهره های شب امتحان است،نه یادآور درس های منفوری مثل عربی.
نه نگران صبح زود پاشدن هاوکمبودخواب های همیشگی ام،نه سر صف ایستادن ها و دعا خواندن های زورکی.
حداقل در وهله ی اول این طور نیست.
آن چه مرا نسبت به مدرسه دلسرد و شاید دلزده می کند،سکوت است.0 پسندیدن
آفتاب دلپذیری بود.
درختان درهیاهوی داغ تابستان می رقصیدند.
نگاهی به میدان انداختم.دورش پربود ازبساط های رنگارنگ.
نگاهم چیزی می جست در این تکراری همیشگی.
میدان را دورزدم.
بساطی بود بی شباهت به آن.
نه؛بساطی نبود.
پیرمردی نشسته بود.سرش را بلند کرد.
مهربان0 پسندیدن
وقتی آرام می گیری...
دلم نمی خواهد نزدیکت شوم.
می دانم؛توهم دلت نمی خواهد.
وقتی آرام می گیری...
عصبانیت را بی سروصدا قورت می دهی
وآن قدرآرامی که نمی توان باورت کرد.
وقتی آرام می گیری...
زمان لباس طلایی اش را دورمی ریزد
تا تیک تاک های ساعت به آرامی به خواب0 پسندیدن
شعری برای شکل زیبای زند گی
پريدن از اين ارتفاع كه ترس ندارد
چشم هايت را ببند و
هوا را در آغوش بگير
اندوه اين سال ها را به خاطر بسپار و
غروبي كه بر ويرانه هاي زمين رژه مي رود
پريدن از اين ارتفاع كه ترس ندارد
ما دنيا را
افتادن هميشگي برگ ها ديده ايم و0 پسندیدن
خيره به او مي نگرم.چشمانش خسته است.موهايش درهم ريخته است.چروك هايي اطراف چشمانش نقش بسته.بي نظم وخشن.ابروانش آن قدر بي حالت وخشك ايستاده كه نمي توان گفت شاد است ياغمگين.شايد هيچكدام.آرام لبان خشكش را مي بندد وآب دهانش راقورت مي دهد.نزديكتر مي روم تا دقيق تر نظاره اش كنم.او هم به من نزديك مي شود.حالا خيلي به «او» نزديكم.طوري به من مي نگرد كه گويي كه منتظر«كمك»است.سال هاست كه«منتظر»است.چيزي قلبم را مي فشرد.دلم به حالش مي سوزد.دستم را آرام به طرف صورتش0 پسندیدن