پاییز داستانش مفصل است...
با جمله های عاشقانه و عکس های رنگارنگ و ژستهای شاعرانه نمی شود پاییز را تعریف کرد.
پاییز کارش را خوب بلد است...
با مهر تو را عاشق می کند
دستِ مهربانی به سرَت می کشد
تویِ دِلَت را با عشوه هایی که از دَر و دیوار کوچه و خیابان نثارت می کند، خالی می کند.
تو را به دست آبانش می سپارد... رهایت می کند بروی0 پسندیدن
شب که میشه همه می خوابن
ولی من بیدارم
بیدار و منتظر
منتظر خبری از تو
لحظه به لحظه گوشیمو چک می کنم که شاید زنگ بزنی
یا حتی یه پیام بدی
ولی...
ولی نه ، بی فایدست
ساعت از نیمه های شب میگذره و خبری ازت نمیشه
به خودم دلداری میدم و میگم شاید وقت نکرده یا شاید شرایطش مناسب نبوده
الاناست که دیگه پیام بده
تیک تاک ساعت لعنتی اتاقم این انتظارو برام بطور وحشتناکی سخت می کنه ولی تحمل می کنم
فقط بخاطر تو
هر شب و هر روز کارم شده انتظار0 پسندیدن
آن مرد آمد
آن مرد در باران آمد
آن مرد با کوله باری از خاطرات آمد
بیشتر بار خاطراتش را از کوچه و خیابان های همین شهر جمع کرده بود
از تک تک صندلیهای این شهر لعنتی
از تمام فصول و حتی تمام لحظات جوی طبیعت بارانی0 پسندیدن
چقدر دلم خواست
امروز صبح
وقتی از خواب بیدار شدم
وقتی پتو را کنار زدم
وقتی هوایِ سردِ اتاق رویِ صورتم نشست
دستم را دراز کنم و گوشی را بردارم
دوباره پتو را روی صورتم بکشم
و با چشمانی نیمه باز ببینم پیام داده ای،
از آن پیام های دستوری
"که تمام کارهای امروزت را کنسل کن
که دلم میخواهد بعد از خوردنِ حلیم بایستیم گوشه ی خیابان و چایِ داغِ قند پهلو بنوشیم...
که وقتی سردم شد مچاله شوم در آغوشِ تبدارت...!"
0 پسندیدن
باز منم و قلم و تنهایی که این قلم داره از تنهائیش روی کاغذای سفید دفتر سر میخوره وصفحات سفید دفترو سیاه میکنه
میخوام از چیزی حرف بزنم که امروزه حرف دل خیلیاست
میخوام از دردی حرف بزنم که خیلیا بابتش مو سفید کردن و پیر شدن
میخوام از حسی بگم که بیانش خیلی آسون نیست0 پسندیدن